part 14

378 87 31
                                    

2020_لندن











هوا هنوز ابری بود مثل لیام .
اون هنوز روی پل نشسته بود و داشت فکر می کرد..
به زندگیش به زین که یه دفه اومد شد و زندگیش.

خودشم نمیدونست باید چیکار می کرد ؟
بعد اون گندی که زده بود انتظار داشت زین چه رفتاری باهاش داشته باشه؟
معلومه که میره دنبال یه آدم جدید تا ازش آرامش بگیره.

اگه لیام بهش اعتراف کنه.......!
زین چی میگه؟
اون مطمعنا ازش متنفره و بعد از این اعتراف میرینه بهش کاملا.
معلومه که جوابش منفیه!

زین از لیام متنفره

دیوونه شده بود.
نمیتونست به زین فکر نکنه.

نمیتونست نه. 

نه نه نه !!

و یه مشکل وجود داشت!
اون دختره که یه روزه خودشو تو دل زین جا کرد.

جیجی ، اون یه ماره.
اون زینو لمس کرده .  زینو بوسیده و توی خنده های قشنگ زین غرق شده .....

تنها کاری که لیام نتونست بکنه.

حتی خدای رعد هم در برابر درد عشق دووم نمیاره!
عشق چه درد بی درمونیه....

.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
شماررو برای بار هزارم گرفت و با بوق دوم صدای اون مرد توی گوشش پیچید

" هی مرد تو منو سرویس کردی! توراهم "

زین خنده کمی کرد و گوشیو قط کرد و اونو تو جیبش گذاشت و  به راهش ادامه داد و به کافه مد نظرش رسید.
همون کافه دو طبقه چوبی که یه پنجره بزرگ رو به جنگل داره!

روی صندلی نشست که همون موقع...

دیوید اومد  و باهاش دست داد و زین گفت

" به موقع"

و بعد دیوید خندید.

کمی از قهوه هاشون خوردن  هیچ حرفی جز حرفای روزمرگی  نمیزدن... زین‌سر اصل مطلب نمیرفت.
دیوید غمو توی چشمای زین میدید.
باید یکاری می کرد.

تک سرفه ایی کرد و گفت

" خب اول اینکه من بابت لویی متاسفم.
اون بهترین ادمیه که میشناسم. اینکه اینطور بی جون روی تخت افتاده.... متاسفم
و  اصل موضوع.
این قرارمون برای چیه؟"

زین نگاه گذرایی به دیوید انداخت و نفسشو بیرون داد
   و با غم  گفت

" مرسی مرد.
اون بخاطر من این کارو کرد و هیچکس جلوشو نگرفت.  اگه من بودم نمیذاشتم همچین کاری بکنه‌.. برای هیچکس!

میخوام نجاتش بدم بهم نگو که باید صبر کنم من باید نجاتش بدم پس میخوام بری برام تحقیق کنی... نه نیار!
لطفا میدونم که میتونی"

Deathly Hallows [L.S][Z.M] CompletedWhere stories live. Discover now