part 24

313 65 32
                                    








2020_لندن











با شنیدن صدای عربده و داد همه به سمت زیر زمین رفتن.
سوزی نگران اون وسط ایستاده بود و خواست با اونا به سمت زیر زمین بره که لیام جلوش ایستاد و گفت

" شما همینجا منتظر بمونید لطفا به هیچ وجه پائین نیاید."

و بعد درو بست و خودشم به بقیه پیوست. سوزی واقعا درک نمی کرد تونسته بود با این قدرت های ماورایی بچه ها کنار بیاد به لطف لویی ولی الان اوضاع عجیب و ترسناک تر شده بود.  صدای عربده از توی زیرزمین...نبود لویی....شاید اینم یکی از همون ماموریتاشون باشه.....
روی مبل نشست و ترجیح داد یکم ریلکس کنه و فکرشو آزاد کنه‌..

توی این خونه همه چی عجیب بود!












اون پائین توی زیر زمین زینو هانا و نایلو لیامو دیوید چیزی که جلوشون میدیدنو باور نمیکردن!

زین بی اختیار لب زد

" او..اون لوییه؟"

و بعد یه قطره اشک از چشمش پائین افتاد.
لیام سرشو تکون داد و زینو از پشت بغل کرد بقیه با ناباروری به لویی ذل زده بودن.

لویی که داره عربده میزنه و دستاش توسط زنجیر بسته شدن.
تمام بدنش پر از رگه های سیاه شده بود انگار اون سیاهی داشت کل وجودشو میخورد!

هیچکس هیچکاری از دستش بر نمیومد تا حالا به این مورد برنخورده بودن!

نایل طاقت نیاورد نه دیگه نه این همه سکوت کرده بود ولی نمیتونست دیگه..!
پس با داد و خشم زیاد گفت

" اون پیرمرد احمق تو این چند روز چیکار کرده پس؟
همین الان باید بریم پیشش همین الان باید دست به کار شه من دیگه نمیتونم داداشمو تو این اوضاع ببینم!!!"

و بعد بخاطر بغض دیگه نتونست ادامه بده و دستشو روی صورتش گذاشت هانا  هم دستشو پشت کمر نایل گذاشت تا بلکه کمی آرومش کنه.
زین هم  به تبعیت از نایل با خشم آشکار توی صداش گفت

" آرهه همین الان..! "

همه یکبار دیگه به لویی نگاه کردن کاری از دستشون بر نمی اومد..
پس پنجره سلولو بستن و با ناراحتی به بالا رفتن.













دیوید به آرومی در اتاق پیرمردو زد و همگی وارد اتاق شدن.

پیرمرد روی تخت دراز کشیده بود هنوز چهرش زرد بود.
وقتی دید همه اونا وارد اتاقش شدن روی تخت نشست و لباسشو مرتب کرد.
لیام با لحن کاملا خشکی به پیرمرد گفت

" تو باید از همین الان کارتو شروع کنی به صورت جدی! "

پیرمرد سرفه ایی کرد و با حال زاری گفت

Deathly Hallows [L.S][Z.M] CompletedWhere stories live. Discover now