part 4

510 114 18
                                    

2020_لندن_گی کلاب

همگی از ماشین لوکس لویی پیاده شدن. لویی یه مرد کاملا پولدار بود و هیچ کس حتی خودش نمیدونست که این ثروت از کجا میاد!
و اون گی کلاب جایی بود که لویی اکثر قراراشو اونجا میداشت و خب هیچ کدوم ار دوستاش راجب این چیزی نمیدونستن...

لویی:
من این کلابو به خوبی میشناسم و همچنین فضای این کلابو اینجا برای زین خوب نیست من میدونم که اون کاملا گیه از طرز رفتارش ار دوست دختر نداشتنش و خیلی چیزای دیگه.... اون کاملا مثل منه..

فضای کلاب سنگینه با بچه ها وارد شدیم و من کارت شناساییم به تنهایی کافی بود تا هممونو راه بدن. داخل کلاب شلوغ بود و نور های صورتی  و آبی همه جا پخش میشدن مردایی با هیکل خوش فرم دور میله ها میرقصیدن و این واقعا باعث شده بود که حواسم پرت بشه. به بچه ها گفتم هرکدوم برن دنبال لیام بگردن اما زین خواست ازم جدا شه که دستشو کرفتم.

_" هی مرد چیکار میکنی؟

+" زین تو نه، همینجا بمون پیش من"
دستشو از دستم کشید و گفت" من بچه نیستم لطفا ولم کن ادای باباهارو در نیار"
اون نمیفهمه من بخاطر خودش میگم اما لنت بش اون حالا رفته شاید فقط باید بذارم زندگیشو بکنه واز دور مراقبش باشم.
کمی اینور و اون ورو نگاه کردم ادم هایی با چشم های قهوه ایی و موهای قهوه ایی زیاد دیده میشه ولی نوپ هیچکدوم اون نیست یه حسی بهم میگه که این ادما اون نیستن. ده دیقه بعد بقیه بچه ها برگشتن همه بجز زین نگرانش شدم اما فقط باید صبر کنم اون عاقله.


زین:

بعد ازینکه بزور از لویی جدا شدم یه گوشه رفتم و مردایی که میرقصیدن نگاه کردم محوشون شده بودم واین دست خودم نبود..! اونا واقعا جذاب بودن...تو این فکرا بودم که دردی تو پایین تنم حس کردم و شت لنتی.........
من سفت شدم این کاملا ضایس بگا رفتم اگه لویی وضعمو ببینه میفهمه شت شت باید درستش کنم...
به سمت دسشویی راه افتادم داخلشو نگاه کردم کسی نبود داخلش شدم و یهو یکی از دسشویی بیرون اومد توجهی نکردم و صبر کردم تا بره ولی نرفت و ذل زد به من. با اخم برگشتم نگاش کردم و گفتم " چیه آدم ندیدی مرتیکه؟" لبخندی زد
و گفت " میخوای بهت بلوجاب بدم؟"
تعجب کردم ودف؟؟؟؟ با عصبانیت گفتم :" چطور جرعت کردی؟" پوزخندی زد وبه دیک برامدم نگاه کرد و گفت " این خیلی ضایس" خجالت کشیدم و هوا به طرز گوهی گرم شده بود گفت " هی مرد من یه قرار مهم دارم وقتشو ندارم تا بخوای ناز کنی بیا قول میدم پول نگیرم"
دستمو کشید و داخل یه دسشویی رفتیم مقاومتی نکردم چون دیگه مغزم کار نمیکرد. منو به دیوار چسبوند و شلوار و باکسرمو تو یه حرکت پایین کشید و روی دو زانوش خم شد ودیکمو کامل توی دهنش برد از داغیه دهنش به خودم لرزیدم لنتی این بهترین حس دنیاست. سرشو عقب جلو میکرد و من پر از لذت بودم هیچ حرکتی نمیکردم و به چهرش نگا کردم به مرد جذاب با مو و چشم های قهوه ایی اوپس اون هاته! عضله هاش از روی پیرهن مردونه تنگش کاملا معلوم بود اوه سوپرهات... بلخره توی دهنش اومدم و اون همرو قورت داد ودددف باورم نمیشه!!! از پایین بهم نگاه کردو دور دهنشو لیس زد و گفت :" خوش مزه بودی پرتی بوی" و بعد از دسشویی بیرون رفت شلوارمو بالا کشیدم وبا قدمای ناهماهنگ بیرون رفتم نبود اون نبود...

از بار کلاب یه شات ویسکی گرفتم و همرو یدفه خوردم وته گلوم سوزش عجیبی حس کردم به سمت لویی حرکت کردم همشون اونجا بودن وقتی بهشون رسیدم جلوی لویی یه مرد نشسته بود و پشتش به من بود تا رسیدم بلند گفتم:" اوه رفیق ساری این یارو که میگیو پیدا نکردم همه جارو گشتم ولی نبود" لویی سرفه ساختگی کردو گفت ایشون همونن و با دستش یه مرد اشاره کرد مرد برگشت و شت اون همون مرد توی دسشویی بود اون لیامه ؟ " سلام لیامم از آشناییت خوشحالم آقای.....؟"
لویی جای من گفت "زین"
-" اوه اره زین خوشحالم زین"
من توی همون حالت خشکم زده بود با لبخند زورکی سر تکون دادم و پیش هانا و نایل رفتم. اوناا تموم مدت از لیام تعریف میکردن و لیام تمام مدت با شیطنت به من ذل زده بود.
بعد از گپ زدن اون دوتا بلخره پیش ما اومدن و لویی گفت " هی گایز منو لیام توافق کردیم به مناسبت این همتونو یه شات مهمون میکنم"
سره چی توافق کردن؟ همه یه شات برداشتن و لیوانارو برداشتیم و به هم زدیم  و همه میخندیدن جز من
کناربار وایساده بودم ولویی  هانا در حال رقصیدن بودن نایل با یکی لاس میزد ولیام خب اون نبود ندیدمش و همش اون صحنه که پایین پام زانو زده از فکرم بیرون نمیرفت یهو با صدای اون بخودم اومدم" هی پرتی بوی، تنهایی!"
_"منو اون طوری صدا نزن وگرنه یه مشت میاد تو صورتت" خندید و گفت " اوه باشه باشه راسی تو دوس پسر نداری؟! میدونی چون تنهایی گفتم" اخم کردم وگفتم " نه ندارم و گوه خوریشم به تو نیومده" اون پروعهههه ودف...

-" من مورد خوبی هستما میدونی شاید یه کوچولو لیاقتمو داشته باشی"
حرصم گرفتتتتتت و با عصبانیت گفتم " من گی نیستم برو پی کارت عوضی" و اون یهو قیافش افتاد دیگه نگاهاش شیطون نبودنن تنها باشه ایی گفت و رفت سمت خروجی.
شاید نباید اونطوری میگفتم.....

سوم شخص:

اون شب لویی همرو مست به خونه آورد و برای خدمتکار روزانه یادداشت گذاشت که صبح برای بچه ها مسکن ببره و خودش بعد از چک کردن ایمیلاش به خواب رفت.
چند ساعتی میشد که همه اعضای خونه به خواب رفته بودن و چه کسی میدونست که فردا برای زین مالیک یه روز بزرگه؟

فردا صبح_11:30
صدای زنگ روی مخش بود زنگ چی؟ زنگ در که بی وقفه زده میشد اعصابش بهم ریخته بود به  زور در حالی که چشماش بسته بودن وموهاش روی هوا بود جلوی در رفت و درو با شدت باز کرد و بلند گفت " سوزی محض رضای فاک مگه تو کلید نداری؟ "
با چشم های بسته روی مبل دراز کشید که صدای اون شخص از خواب پروندش " نه کلید ندارم"
بلند داد زد " لییییییییام؟" و بعد ایستاد و با چشمهای از حدقه درومده به لیام ذل زده بود اون اینجا چیکار میکرد؟
و در همون حال لیام داشت فکر میکرد" سوزی کیه؟ "

و هردوی اونها با صدای بلند لویی به زمان حال برگشتن که
میگفت : 
"باید با همتون حرف بزنم کصخلا بد خوابم کردین تند زور سریع"

و بعد  دوباره این لیام بود که به طلاییهای زین ذل زد و غرق اونها شد یا شایدم نشد....؟!

______________________________

پارت چهارم👀
گایز اگه میخونین ووت بدین...داستان تازه اولاشه..:)
کاور هم عکسه همون‌گی کلابس😐😃
Mahdis^^

Deathly Hallows [L.S][Z.M] CompletedWhere stories live. Discover now