part 8

425 105 9
                                    

2020_لندن_جشنواره رنگ


خیابون  پر از جمعیت بود اونجا خیلی شلوغ بود و سه تا پسر  همراه  هانا داشتن بین جمعیت له میشدن
"بچه ها کفشم داره از پام در میاد" نایل گفت .
" کدوم کصکشی گفت بیام این جشنواره مسخره؟" لویی با داد گفت تا صداش برسه . 
لیام داد زد " زین کجاست چرا گفت دیر میاد ؟"
لویی چشم غره ایی رفت و گفت " به تو چه "
هانا و نایل خندیدن و هانا با خنده گفت
" بیاید ازین طرف اینجا خلوت تره."
همگی دوره میز کنار خیابون جمع شده بودن و حرف میزدن نیم ساعتی گذشته بود که یکهو زین با عصبانیت اومد و با صدای بلندی گفت
" لوییه بیشعور این طرز آدرس دادنه؟ از توی اون شته توی دستت میتونستی لوکیشن بفرستی"
زین هیچ جوابی نشنید وقتی  فهمید همه پسرا و البته هانا بهش ذل زدن
" چیه آدم ندیدین؟" گفت و یه صندلی از کنار نایل و لویی بیرون کشید و روش نشست.
هانا گفت " هی برو تو هیچ وقت زرشکی نمیپوشیدی که ."
و لویی اضافه کرد " انصافا بهت میاد ولی مگه زرشکی توی سلیقه تو بود؟"
نایل با خنده گفت " عر یادش بخیر میخواستم اذیتت کنم این هودیه زرشکیو برات گرفتم. اگه میدونستم توش انقد هات میشی عمرا میخریدمش."و یه گاز از پیتزاش زد.
زین سرشو بالا آورد وبه لیام نگاه کرد که نیشخندی رو لبش بود. سریع نگاهشو برداشتو تو دلش خودشو فش داد
" زین احمق احمق احمق الان این مرتیکه فکر میکنه  واسه اون زرشکی پوشیدی...مگه غیر اینه؟ نه اه خفه شو ریدی ریدی"
دست از فکر کردن برداشت و نگاهشو به دوستاش دوخت و خیلی ساده گفت" خفه شید" .
.
.
.
.
اونجا پر از رنگ بود سطل های رنگ همه جا بودن و درو دیوار ها از بنر های رنگ رنگی پوشیده شده بود همه میخندیدن و شاد بودن عشاق ها همو میبوسیدن و بچه ها دنبال هم میکردن.
  لویی سرشو گرفت و چشماشو بست
" هانا خفه شو من از اون دختر خوشم نمیاد." هانا چشم غره رفت و گفت " ولی اون جدابه  داره نگات میکنه میخواد بیاد مختو بزنه" زین هم گفت " راس میگه لویی اون بامزست." لویی که دگه صبرش تموم شده بود یدفه بلند شد و  گفت
" بسسسه من یه فاکینگ گی ام باشه؟ من دیک دوست دارم پس ازم بکشید بیرون."
همه تعجب کرده بودن لیام و زینو نایل چشماشون از حدقه بیرون زده بود و هانا دهنش باز بود . زین بعد از اینکه یدور حرف لوییو تو ذهنش هضم کرد اروم گفت " میدونستم تو دیک دوس داری!"  و همه خندیدن تا جو عوض شه  و نایل با مهربونی همیشگیش گفت
" تو هرجور باشی ما دوست داریم داداش."
و همه لیواناشونو به سلامتی لویی بهم زدن.
.
.
.
.
.
.
چند ساعتی گذشته بود رنگ بازی کرده بودن و همشون کامل رنگی بودن.  رنگای زرد آبی قرمز سبز سفید روی لباسای همشون معلوم بود اونا نوشیدنی میخوردن و روی هم رنگ‌ میریختن.
زین کامل مست شده بود  و نیم ساعتی بود که رفته بود و هیچکس ازش خبری نداشت. لیامم تا چند دیقه پیش بود ولی حالا نبود.
نایل و هانا هنوز با سطل همو داشتن رنگی میکردن و لویی یه گوشه نشسته بود و سیگار میکشید و همزمان گوشیشو چک می کرد.
نایلو هانا بلخره دست کشیدن از بازی و پیش لویی رفتن هانا گفت " زین کو؟ لیام کو ؟" نایل خنده ایی شیطانی کرد و گفت "نکنه باهمن؟" لویی اومد جواب بده که گوشیش زنگ خورد. اوه این چرا داره زنگ میزنه؟ لویی با خودش گفت و تلفونو جواب داد:
" بله؟............دیوید.......... اروم باش......... اومدم دارم میگم اوووومدم." 
و قطع کرد هانا  با نگرانی پرسید " چیه؟"
لویی گفت " باید زینو لیامو پیدا کنیم و بریم خونه سریع بلند شیید."
همشون از بین جمعیت سعی میکردن تا اون دوتارو پیدا کنن ولی نبود نیست شده بودن. لویی کل کوچه های فرعی اون خیابونو گشت. تا اخر خیابون اصلی به نایل رسید " پیداشون نکردی؟" لویی پرسید و نایل تا اومد جواب بده هانا دوئید و داد زد
" پیداشون کردم...!"
همشون به اونجایی که هانا گفته بودن رفتن توی یکی از بار های اون خیابون .
اونجا تاریک بود و فقط با یه هاله کمرنگ نور لایت روشن شده بود. جمعیت نسبتا کمی اونجا بودن و همه مست بودن . بوی الکل رو به راحتی میشد حس کرد.
اونا چشم چرخوندن پیدا کردن یه پسر لاغر مو مشکی بین این همه آدم مستو‌پاتیل کار سختی بود و اما بالخره پیداش کردن.
اون دور میز نشسته بود و بارمن براش شات میذاشت اما زین اون سرش حسابی مشغول بود!
آره... اونا زینو در حال بوسیدن کسی دیدن.
اون شخص دیده نمیشد نه صورتش نه هیکلش نه هیچیش! انگار زین درحال بوسیدن یه شخص نامرعی بود!
ولی لویی و هانا ونایل میتونستن حدس بزنن که اون شخص لیامه. یا شایدم نبود؟

________________________________________________
به نظرتون کمه🤔؟ شاید یکی دیگم آپ کردم😐🤷🏻
ووتا خیلی کمه:) خیلی خیلی کم...اگه بدونین چقد ووت دادن کار قشنگیه😂
راسی اگ دوس داشتین نظرتونم بگید... جواب خواهم داد😐🤗
Mahdis^^

Deathly Hallows [L.S][Z.M] CompletedWhere stories live. Discover now