part 15

394 86 34
                                    


2020_لندن




زین بعد از تماسی که بهش شد
خودشو با سرعت به خونه رسوند و  انقدر سریع می روند که
توی راه نزدیک بود با یه ماشین تصادف کنه...
ولی خوشبختانه جون سالم به در برد.

جلوی در ورودی رسید و زنگو زد کلید داشت ولی انقد هیجان زده بود که نمیتونست دنبال کلیداش بگرده!

باورش نمی شد داداشش بالاخره بهوش اومده..!

در باز شد و زین  با سرعت از حیاط تا داخل خونه رو دوئید.

وقتی رسید هیچ خبری نبود ...هیچ سر و صدایی انگار که هیچ آدمی اینجا زندگی نمیکنه!

  آروم هانارو صدا زد

" هانا کجایی؟"

و صدای هانا رو از آشپزخونه شنید که با صدای نه چندان  خوشحالی گفت

" بیا اینجائیم زین"

و زین با احتیاط وارد آشپزخونه  شد..
احتمال هرچیزیو می داد. پس باید احتیاط می کرد.

وقتی وارد شد دید که لیام با لبو دهن خونی روی صندلی نشسته و نایل یخ رو روی صورتش نگه داشته.
با  دیدن لیام تو اون وضعیت ...
دوئید پیشش و دستاشو قاب صورت لیام کرد و لب زد

" خدای من........چه اتفاقی افتاده؟"

چشمای اشکیش بین لب ها و دماغ خونی لیام میگشت.

اون قدر غرق اون صورت بود که همه چیو فراموش کرد. حتی نفهمید کی چشماش تر شده!

آروم به لیام گفت

"خو....خوبی؟"

و لیام با لبخند چشماشو به معنی اره بست. حقیقتا لیامم نمیدونست که کب انقد برای زین مهم شده...
ته دلش یه امیدی پیدا کرد!

  و بعد این هانا بود که اون جو رو دید و خواست زینو به این دنیا برگردونه!

چه معنی داشت که زین اینجوری محو لیام بشه؟
مگه اون خودش دوست دختر نداره؟
نه هانا نمیذاشت که زین یه آدم خیانتکار بشه!

پس با صدای نسبتا بلندی گفت

"اهم ....اهم......زین"

و زین بالاخره به این دنیا برگشت و سریع از لیام جدا شد و با پشت دست اشکاشو پاک کرد. خجالت کشید وقتی فهمید کهبقیه اون حالتشو دیدن!


" لویی اون کجاست؟ چیشده؟ چه‌اتفاقی افتاده؟"

زین گفت  تا هم جو رو عوض کنه و هم اینکه بفهمه چه اتفاقایی در نبودش افتاده!

دنبال هانا  که داشت از آشپزخونه بیرون می رفت راه افتاد وبقیه هم پشتشون رفتند.

"ما مثل همیشه نشسته بودیم شام میخوردیم و لیام داشت خاطره فرست کیسشو تعریف میکرد......"

Deathly Hallows [L.S][Z.M] CompletedUnde poveștirile trăiesc. Descoperă acum