part 38

316 64 96
                                    


2020_سالن عروسی




" ببخشید جناب کشیش....وایسید منم بیام..بدون ساقدوش داماد که نمیشه مراسمو اغاز کرد...!"

لیام گفت و  چشمای قهوه ایشو به طلاییای زین داد .
زین به لیام خیره شد و ناگهان لایه ایی اشک چشماشو پوشوند . بغض کرده بود و نگاهشو از لیام برنمیداشت برای لیامم سخت بود خیلی خیلی سخت!

فهمیده بود که زین بغض کرده و چشماش از اشک برق میزنن...
دلش میخواست همون لحظه جیجیو کنار بزنه و زینو بغل کنه..
ولی از طرفی ازش عصبانی بود.....
ازین عصبانی بود که دستای زین تو دستای یه نفر دیگست عصبانی بود ازینکه کل این سالن زینو جیجیو به عنوان کاپل میشناسن نه خودشو زینو...!
میفهمید فیکه....ولی چرا زین جوری رفتار می کرد که انگار عادیه؟
لیام داشت دیوونه میشد و نمیتونیت عشق زین به خودشو ببینه..



هانا و نایل و لویی و هری با نگرانی به صحنه روبه‌رو روشون ذل زده بودن .
لویی با دیدن لیام خواست به طرفش بره که هری دست لوییو گرفت و با خشم گفت

" هی کجا میری؟ "

+" میرم لیام لعنتیو ازونجا بکشم پائین اگ یکم دیگه اونجا بمونه زین از حال میره! "

هری دست لوییو که اصرار داشت رد بشرو محکم تر گرفت و توی صورت لویی گفت

" لو بشین ! جلوی اون همه ادم و دوربینو خبرنگار لطفا جلب توجه نکن...زین قویه بهش اعتماد کن..اون از پسش بر میاد! "

لویی مردد شد و به دستش که توی دست هری بود خیره شد سریع دستشو کشید و کنار هری ایستاد و گفت

" خیلی خب نمیرم! ولی تو حق نداری یکبار دیگه بهم دست بزنی فکر نکن اون دستبندو گرفتی میونمون خوب شده! اون فقط برای اینه که تو یه وظیفه ایی دربرابر من داری همینو بس! "

هری ابرویی بالا انداخت و باشه ایی گفت و اون طرفو نگاه کرد و سعی کرد به حرفای بی سر و ته لویی که میدونست بیشترش از استرس برای ازدواج زین بود اهمیت نده.




بعده اون همه زمان طاقت فرست بالاخره زمان موعود رسیده بود..

کشیش از جیجی سوال کرد

" خانم جلینا نورا حدید آیا مایلید که تا اخر عمر آقای زین جواد مالیک را به عنوان همسر خود بپذیرید؟"

جیجی با خوشحالی گفت

" بله..!"

کشیش سمت زین کرد و گفت

" آقای زین جواد مالیک آیا مایلید که تا اخر عمر خانم جلینا نورا حدید را به عنوان همسر خود بپذیرید؟"

زین آب دهنشو قورت داد و مردد به لیام نگاه کرد .
لیام سرش پائین بود نمیخواست به زین نگاه کنه نمخیواست باهاش چشم تو چشم بشه یا زینو مجبور به کاری کنه.....!
اما زین به نگاه گرم لیامش احتیاج داشت. درسته که بهش گفته بود از زندگیش بیرون بره اما......اون فقط عصبانی بود خیلی شدید....

Deathly Hallows [L.S][Z.M] CompletedМесто, где живут истории. Откройте их для себя