part 53

273 48 124
                                    

[Vote & cm ]

2021_لندن

"اقای مالیک همسرتون........"

زین اخمی کرد و بلافاصله با تحکم جواب داد

" همسرم چیشده؟"

لیام که کنار زین ایستاده بود با شنیدن همسر از زبون زین اخمی کرد و با دقت بیشتر به اون مکالمه گوش داد .

" همسرتون...
متاسفم اما هواپیمای ایشون سقوط کرده احتمال نمیره که زنده باشن چون هواپیماشون به طرز عجیبی از روی نمودار غیب شده..!"

زین اب دهنشو قورت داد و گفت

" کجا....کجا سقوط کردن؟"

مرد پشت خط نفس عمیقی کشید و گفت

" هنوز زیاد از شهر فاصله نگرفته بودن.
خوبیش اینکه لاشه هواپیما توی شهر افتاده.
ما نیروهامونو اعزام کردیم نگران نباشید"

زین سری تکون داد با اینکه میدونست شخص پشت خط نمیبینتش و بعد اروم گفت

" لطفا پیداشون کنید و ادرس اون مکانو برام بفرستید من تا یک ساعت دیگه خودمو میرسنم اونجا"

و بعد گوشیشو قطع کرد و به زمین خیره شد.

لیام که کل مکالمرو شنیده بود نفس حبس شدشو ازاد کرد و دستاشو دور زین حلقه کرد.
درک میکرد...اون پسر تو شرایط سختی بود...
جیجی جدا از همسر فیک بودن...مادر بچش بود!

زین به ارومی توی بغل لیام فرو رفت و گذاشت اشکاش جاری بشن.....
هرچقدر از اون خانواده متنفر بود ولی ...
نمیخواست اینجوری بمیرن...

از اون طرف نگران بچش بود..

ممکن بود اون هنوزم زنده باشه؟

تفکراتشو به عقب پس زد و از بغل لیام بیرون اومد و اشفته سعی کرد جمله ایی سرهم کنه

" لی..من میرم..باید برم..باید پیداش کنم...."

و دور خودش چرخید .

لیام جلو اومدو صورت زینو گرفت وخیلی ناگهانی لباشو روی لبای زین گذاشت..!

زین برای یک لحظه نفس کشیدن یادش رفت ولی بعدش شروع به همراهی کرد و در کمال ناباروری تمام استرسش از بین رفت..

لبخندی روی لبای لیام زد و ازش فاصله گرفت و روی لباش زمزمه کرد

" ممنونم...."

لیام لبخندی زد و گفت

" برو لباسای گرمتو بپوش یکم آبو مواد غذایی برات میارم بعدش برو به ادرس و بگرد تا......زن و بچتو پیدا کنی..."

کلمات اخر جملشو سخت گفت و اون جملرو بالاخره تموم کرد.

زین اروم نالید

Deathly Hallows [L.S][Z.M] CompletedWhere stories live. Discover now