با پخش شدن آوای موسیقی بیکلام، نگاه کنجکاوش رو از پشت تارهای بلند و مشکی رنگش به کار گرفت و به قامت مردبزرگتر که مقابل گرامافون قدیمیایش ایستاده بود، چشم دوخت.
مرد همونطور با ریتم آروم و نوای پیانویی که به زیبایی نواخته میشد، پلکهاش رو روی هم بسته بود و بعد با دم عمیقی که گرفت، اجازه داد آرامش اون قطعه در ذره ذره وجودش جریان پیدا کنه.
اما چیزی نگذشته بود، که وجود مرد بزرگتر رو درست در چند قدمی خودش احساس کرد.
چشمهاش رو به آرومی از هم باز کرد، سرش رو به سمت اون برگردوند و با لبخند همیشگیش مواجه شد؛ لبخندی که جزئی از وجود تهیونگ به شمار میرفت...
مرد گاهی اوقات توی خلوت خودش به این فکر میکرد که چه چیزی میتونه مسببِ از بین نرفتن اون لبخند زیبا و دوست داشتنی بشه؟ چه دلیلی پشت هر لبخند و آرامش اون مرد پنهان شده بود و یا تهیونگ چجوری میتونست اون منحنی زیبا رو روی لبهاش حفظ بکنه؟ درست مثل اون لحظه، که جونگکوک برای چندمین بار در اون مدت درحال فکر کردن به اون بود و ذهنش دوباره درگیر خصوصیات تهیونگ شده بود.
گرچه، خیره شدنش به لبها و چشمهای مرد بزرگتر با جملهای که اون گفت، بیشتر از اون ادامه پیدا نکرد،
- چیزی روی صورتمه؟
- چی؟
جونگکوک که حالا از افکارش نسبت به مرد مقابلش، رهایی پیدا کرده بود، با گیجی پرسید و بعد اضافه کرد:
- ببخشید... متوجه چیزی که گفتی نشدم.
- پرسیدم چیزی روی صورتمه؟
- نه... چطور؟
تهیونگ در جواب شانهای بالا انداخت و گفت:
- جوری بهم خیره شده بودی که برای یه لحظه احساس کردم حتما چیزی روی صورتمه.
مومشکی با جوابی که از مرد دریافت کرد، دوباره گرم شدن گوشهاش رو احساس کرد، لب گزید و درحالی که سرش-
رو پایین میانداخت و پشتش رو به سمت اون میگرفت، جواب داد:
- ن-نه... چیزی نبود... فقط برای یک لحظه توی افکارم غرق شدم.
- هوم... باشه.
تهیونگ که بهنظر میرسید متوجه معذب شدن جونگکوک شده بود، به آرومی اون جمله رو گفت و کنار مرد جوان-
ایستاد،
- از موسیقیِ خوشت میاد؟ اگه بهنظرت حوصلهسربره-
- معلومه که خوشم میاد!
مومشکی به سرعت جواب داد، دستهای از طرههای بلندش که دیدش رو محدود میکردن، به پشت گوشش برد و ادامه داد:
![](https://img.wattpad.com/cover/277060628-288-k786809.jpg)
YOU ARE READING
BLUE AND GREY | VKOOK
Fanfictionخلاصه: احساسات زیادی بودن که یک شخص رو به سمت یک شروعِ جدید سوق میدادن و یا بالعکس، کاری میکردن که از اون احساسات واهمه داشته باشه؛ و جئون جونگکوک، هردوی این عواطف رو داشت. قلب مُردهی اون که برای تپیدنِ دوباره، نیاز به قدم گذاشتن در راهِ تازهای...