Chapter Fifty-One

850 104 7
                                    

انگار که اون بوسه هیچ پایانی نداشت. حتی زمانی که لب‌هاشون از همدیگه جدا شدن، جونگکوک پیشونیش رو تکیه داده به پیشونی مرد نگه داشت، گرمای نفس‌هاش رو به صورت اون بخشید، اما چشم‌هاش رو بسته نگه داشت تا در حس وجود اون غرق بشه.

- این بوسه برای چی بود؟

تهیونگ با صدای نرمی پرسید، صورت مرد جوان رو با یک دست نگه داشت و انگشت شستش رو نوازش‌وار روی گونه‌اش کشید.

نفس عمیقی که بی‌شباهت به ناله‌ای از خواستن نبود از بین لب‌های جونگکوک خارج شد. مرد انگار که کلافه بود سرش رو پایین انداخت و موهای کوتاه شده‌اش که به زحمت نگاهش رو می‌پوشوندن روی چشم‌هاش فرو ریختن.

- باید براش دلیلی داشته باشه؟

تهیونگ تک‌خنده‌ای کرد، برای آرام کردن اون بوسه‌ای روی گونه‌ی مرد گذاشت و لب‎‌هاش رو روی همون نقطه از پوست شیرینش نگه داشت،

- البته که نه،

سرش رو عقب برد و نگاه سرگرم‌شده‌اش رو به مرد که حالا بهش چشم دوخته بود داد،

- ولی من تو رو می‌شناسم... تو و حالا تموم بوسه‌هات رو.

- آره؟

لب‌های آویزون شده‌ی مرد جای خودشون رو به کنجکاوی و اشتیاق درون نگاهش دادن. جونگکوک کف دست‌هاش رو روی مبل قرار داد، به کمک اون‌ها به جلو تکیه داد و بوسه‌ی آرومی رو گونه‌ی مرد گذاشت،

- این یکی چه معنایی داره؟

- می‌خوای ببوسمت.

تهیونگ بدون مکثی جواب داد و لب‌هاش رو به آرامی بوسید،

- و این یکی؟

بوسه‌ای روی پیشونیش قرار گرفت،

- می‌خوای تماشات کنم.

- این چی؟

جونگکوک با صدای لرزانی پرسید و لب‌هاش رو روی خط فک مرد گذاشت. به زحمت می‌شد اسمش رو بوسه گذاشت، انگار که تنها سعی داشت به آرامی از مرزی که بینشون بود عبور کنه و تهیونگ که با چشم‌های تیره شده از احساسات تنش‌سازی که این چندروز بینشون بودن به اون زُل زده بود، چندثانیه‌ای به تماشاش نشست و بعد، بالاخره لب‌هاش رو از هم باز کرد،

- این یعنی من رو می‌خوای... بیشتر از هر وقت دیگه‌ای.

بازدم جونگکوک نه از شنیدن اون ادعا، بلکه از شنیدن لحن تهیونگ درون گلوش حبس شد. مرد لب‌هاش رو به هم فشرد و انگار که دست‌هاش برای نگه داشتن بدنش کافی نبودن، اون‌ها-

رو به دور خودش حلقه کرد و بعد از لحظه‌ای سکوت، با تردید لب زیرینش رو گزید،

- و حالا که این رو می‌دونی، می‌خوای در موردش چیکار کنی؟

BLUE AND GREY | VKOOKWhere stories live. Discover now