پنجرهی بزرگی که مقابل میز کارش قرار داشت، منظرهی شهری که به دست دونههای برف به سفیدی نشسته بود رو مهمان چشمهاش کرده بود.
مرد همونطور که مشغول انجام پروژههای ترجمهی پایان سالش بود، نگاهش رو از پنجرهی مقابلش گرفت و با جمع کردن برگههای زیر دست و بستن سیستم مقابلش، صندلیش رو به سمت مرد کناریش چرخوند.
- این هم ترجمهی صد و سه صفحهای که از کتاب روانشناختی داشتی؛ فقط باید به ویراستار بدی تا برای آخرین بار چکشون کنه.
مرد بزرگتر عینک روی بینیش رو برداشت و متقابلا-
صندلیش رو به سمت اون برگردوند، برگههای میان انگشتان اون رو گرفت و جواب داد:
- فکر نکن کارمون تموم شده تهیونگ؛ یک هفته بعد از سال نو دوباره باید برگردی سرکارت.
- میدونم هیونگ؛ ولی کاش...
اما درست زمانی که خواست افکار درون ذهنش رو به زبان بیاره، اون کلمات رو درون همون ذهنش فرو برد و سکوت کرد.
یونگی با دیدن سکوت اون، برگهها رو روی میزش قرار داد و این بار به طور کامل به سمت اون برگشت.
نگاه تیزش رو میان اجزای چهرهی اون که سرش رو-
پایین انداخته بود، چرخوند و پرسید:
- ولی کاش چی؟
تهیونگ با کلافگی آهی کشید و سرش رو به طرفین تکون داد:
- هیچی؛ فراموشش کن.
- مگه بهت نگفتم هیچوقت کنار من نباید چیزی رو توی دلت نگه داری و سکوت کنی؟
مرد جوان این بار نگاه نامطمئنی به برادرش انداخت و زمانی که ارتباط چشمانیشون چند ثانیهای ادامه پیدا کرد، به ادامهی صحبتهای اون گوش سپرد،
- پس بهم بگو چی میخوای، من که بهت نه نمیگم پسر.
تهیونگ این بار از آسودگی آهی کشید و بازدمش رو رها کرد، لبهاش رو تر کرد و محتاطانه جملاتش رو بیان کرد،
- میدونی که تعطیلات کریسمس دو هفتهست، اگر قرار باشه بعد از یک هفته دوباره برگردیم سرکار اون وقت...
نگاه نامطمئنی به چشمهای منتظر برادرش انداخت و ادامه داد:
- جونگکوک تنها میمونه و-
- جونگکوک تنها میمونه یا تو قراره دلتنگش بشی؟
تهیونگ به محض اتمام جملهی مرد مقابلش، چندباری دهانش رو باز و بسته کرد و درست زمانی که نیشخند محو روی لبهای اونرو دید، بالاخره تونست حرفی بزنه،
- خب... میتونه هر جفتش باشه؟
- سویون درست میگه... تو خیلی شیرینی.
![](https://img.wattpad.com/cover/277060628-288-k786809.jpg)
YOU ARE READING
BLUE AND GREY | VKOOK
Fanfictionخلاصه: احساسات زیادی بودن که یک شخص رو به سمت یک شروعِ جدید سوق میدادن و یا بالعکس، کاری میکردن که از اون احساسات واهمه داشته باشه؛ و جئون جونگکوک، هردوی این عواطف رو داشت. قلب مُردهی اون که برای تپیدنِ دوباره، نیاز به قدم گذاشتن در راهِ تازهای...