Chapter Nineteen

542 119 1
                                    

همزمان با دستی که به موهای روشنش کشید، کتاب مقابلش رو ورق زد و دوباره به خطوط اون‌ چشم دوخت.

بازدمش رو به آرامی رها کرد، روان‌نویس مشکی رنگی که میان انگشت‌هاش بازی میکرد رو محکم‌تر از قبل گرفت و مشغول یادداشت کردنِ نتیجه‌ گیری کوتاهی که از اون بخش کتاب کرده بود شد.

فضای آرام کتابخونه‌ی دانشگاه سکوت سنگینی رو حاکم کرده بود که هر از گاهی توسط ورق خوردن برگه‌های کتاب، از بین میرفت.

مدت زیادی بود که تمرکز درست و دقیقی روی کارها و به خصوص کلاس‌های درسیش نداشت و همین موضوع باعثِ حضورش در اون کتابخونه بود.

شقیقه‌اش رو به کف دستش تکیه داد و در همون حال که عینکش رو فیکس میکرد، دوباره به یادداشت کردن پایان نامه‌اش ادامه داد.

بدون اینکه نگاهش رو از صفحه‌ی کتاب مقابلش بگیره مشغول نوشتن بود که در یک لحظه، متوجه پخش شدن مقدار زیادی از جوهر سیاه رنگ روان‌نویس میان انگشت‌هاش شد.

- لعنتی!

زیر لب با خودش زمزمه کرد، به سرعت روان‌نویس رو رها کرد و روی کاغذهای پخش شده‌ی مقابلش انداخت. با اخمی که حالا روی ابروهاش شکل گرفته بود، دستش رو درون کیف دستیش فرو برد تا بتونه چیزی رو برای پاک کردن لکه و قطرات جوهر از روی دست‌هاش پیدا بکنه؛ اما با شنیدن صدای ویبره‌ی موبایلش، لحظه‌ای دست نگهداشت.

تنها دیدن اسم آشنا و محبوب روی صفحه، باعث شد تماس رو سریعا برقرار بکنه،

- بله؟

" تهیونگ؟"

با پیچیدن صدای لطیف همیشگی مومشکی درون گوش‌هاش، بازدمش رو رها کرد.

- جانم؟

"مزاحمت که نشدم؟ سر کلاس که نیستی؟"

- نه، کتابخونه‌ام؛ کلاسم یک ساعت پیش تموم شد.

به میز و افراد اطرافش نگاهی انداخت و با مطمئن شدن از آرام بودن صداش، پرسید:

- چطور؟ چیزی شده؟

"میخواستم ازت بپرسم میتونم یکی از دوست‌هام رو به خونه دعوت کنم؟ تو مشکلی باهاش نداری؟"

لبخند محوی روی لب‌های مرد شکل گرفت؛ اینکه جونگکوک با وجود داشتن سهم بزرگی از اون خونه باز هم به نظرش احترام میذاشت، براش دوست‌داشتنی بود.

همراه با حفظ کردن لبخند روی لب‌هاش، به آرامی پلک زد و با لحن ملایمی گفت:

- این چه حرفیه؟ معلومه که میتونی؛ اونجا همونقدر که خونه‌ی منه، خونه‌ی تو هم هست کوک، پس فقط راحت باش.

"میدونم... اما باز هم اینکه تو مشکلی باهاش نداشته باشی برام مهمه."

مرد که همزمان با شنیدن صدای اون به نقطه‌ی نامعلومی خیره شده بود، لب‌هاش کشیده‌تر و لبخندش عمیق‌تر شد.

BLUE AND GREY | VKOOKTahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon