🚫14🚫

800 173 102
                                    

_هنوز نیومده داری اخراجم می کنی!؟

÷هم تو هم اون دستیار احمقتو...

_دستیار احمق!؟اما آقای جانگ برادر لیساست... می خوای برادر همسر آینده تو اخراج کنی!؟

÷شاید به اون تخفیف بدم اما تو... عمرا!!!

_یک ماه... تا وقتی یه کار جدید پیدا کنم...

÷قبوله... ولی فقط یک ماه...

_قراره خونه و ماشینمم ازم بگیرین!؟

تنها نگرانی تهیونگ توی اون لحظه از دست دادن خونه و ماشینش بود...

$نه... اونا مال خودتن...

نفس راحتی کشید و یهو مثل برق گرفته ها نشست...

_از اونجایی که یه ماه دیگه قراره برم پس احتمالا کارای مراسم آخر سال رو هم من انجام نمیدم... بهتره از الان بسپریش به یکی دیگه...

تهیونگ با ذوق محسوسی بیانش کرد...

داشت از شر اون مراسم لعنتی خلاص میشد و این احتمالا بزرگ ترین خوش شانسی زندگیش بود...

اما اینکه از اون شرکت بره و یجایی کار نیمه وقت بگیره یعنی حقوق کمتر و با محاسبه خرج و مخارج احتمالا قید درس و دانشگاه رو باید میزد...

پدرش اما توی فکر رفت و با یه نگاه به صورت نامجون میشد فهمید از اینکه پدرش داره راجب این موضوع فکر می کنه اصلا راضی نیست...

$اما ما به مردم گفتیم تو تمام کارای مراسم از جمله مجری گریش رو بر عهده داری...الان نمی تونیم بزنیم زیرش...

÷از اونجایی که مردم دیگه طرفدارش نیستن مشکلی پیش نمیاد...

الان دیگه مردد شده بود که واقعا می خواد از شرکت بره یا نه...

$تا یه هفته بعد از این مراسم تو شرکت بمون و بعدش برو...

÷چی!؟

نامجون گفت و تهیونگ فورا اخماشو تو هم کشید...

وقتش بود یه سیاستی پیش بگیره و توی شرکت بمونه...

_امکان نداره... من تا یه هفته بعد از اون مراسم ازدواج می کنم و بعدم یک ماه مرخصی با حقوق دارم... بعدم میرم دنبال کار... فوقش تا یه ماه طول می کشه که یه کار نیمه وقت پیدا کنم... بعدش میرم...

$باشه... قبوله...

÷من باید قبول می کردم که قبول نمی کنم... بعد از ازدواجت از شرکت میری...

همونطور که فکرشو می کرد...

نامجون همیشه دلش می خواست حرف اون باشه و الانم همین شده بود پس تصمیم گرفت طوری رفتار کنه که انگار نمی خواد توی شرکت بمونه...

_نه... وقتی شماها کارِتون گیر منه منم باید یه سودی بکنم... من بدون اینکه چیزی گیرم بیاد کاری نمی کنم...

Irreparable mistake(KV)Where stories live. Discover now