🚫23🚫

645 143 220
                                    

💜TAEHYUNG :

با طلوع خورشید نگاهش رو سمت پنجره چرخوند...

جونگ کوک فقط جلوش نشسته بود و نگاهش می کرد...

وقتی که بیدار شده بودن یه بسته سوجو پیدا کرده بود و برگشته بود به اتاقش...

جونگ کوک هم دنبالش اومده بود و اصلا به در خواست "می خوام تنها باشم" تهیونگ اهمیت نداده بود...

اولش می خواست با تهیونگ بنوشه اما تهیونگ بطری ها رو کاملا از دسترسش خارج کرده بود...

+هنوز درک نمی کنم چطوری شش تا بطری رو خوردی...

_بعضی چیزا رو...درک نمی کنیم...نیازی هم نیست که...درک کنیم...

تهیونگ با لحن بی خیال و مستی گفت و جونگ کوک رو به خنده انداخت...

اون پسر حسابی مست شده بود...

+حالا چرا به من ندادی؟

_روز عروسی خواهرت می خوای مست باشی؟

جونگ کوک با ابروهای بالا رفته به تهیونگ نگاه کرد...

+اینو کسی میگه که روز عروسی داداششه؟

و لحظه ی بعد قهقهه های مست تهیونگ توی اتاق پیچید...

_فکر می کنی انقدر احمقه که منو تو روز عروسیش دعوت کنه؟

تهیونگ بعد از گفتن این حرف دوباره خندید اما ناگهان ساکت شد و به نقطه ای خیره شد...

جونگ کوک با نگرانی به پسر نگاه کرد...

_عروسیشه پس من باید برم شرکت!

با تعجب نگاهش رو به جونگ کوک دوخت...

_باید برم شرکت؟

جونگ کوک به معنی نمی دونم سرش رو تکون داد و لحظه ی بعد تهیونگ توی پیشونیش کوبید...

_احمق احمق...با این قیافه و حال و روز می خوای بری شرکت؟

فورا از روی صندلی بلند شد و خودش رو توی حموم اتاقش انداخت...

جونگ کوک با تعجب به پسر نگاه کرد که چطوری یهو حواسش جمع شده بود...

+شش تا بطری خورده هنوزم راجب کار فکر می کنه؟شرکت بخوره تو سرشون که نتونستی بیشتر یه ساعت بخوابی...

جونگ کوک زمزمه کرد و تصمیم گرفت بره طبقه ی پایین...

با ورودش به نشیمن ابروهاش رو بالا انداخت...

جیمین و یونگی روی مبل، توی بغل هم خوابیده بودن و از توی آشپزخونه سر و صداهایی می اومد...

با ورودش به آشپزخونه با یه میدون جنگ رو به رو شد...

البته ورژن آشپزخونه ش...

ظرف های کثیف رو هر جایی می شد دید و البته که کابینت ها هم کثیف شده بودن...

و وسط اون همه خرابی دو نفر با خنده و مسخره بازی داشتن آشپزی می کردن...

Irreparable mistake(KV)Where stories live. Discover now