🚫16🚫

773 182 95
                                    

💜 :

از اونجایی که نمی خواست صبح با اوقات تلخی های احتمالی روبرو بشه جین رو توی اتاق مهمان، جونگ کوک و هوسوک رو توی اتاق خودش و جنی رو هم به اتاق خودش برد...

اما...

خودش قرار بود کجا بخوابه!؟

نگاهی به کاناپه انداخت...

خیلی نرم و دعوت کننده بنظر میومد...

فورا خودشو روش پرت کرد و آهی از آسودگی کشید...

تنها کاری که باید بخاطرش بیدار میشد صبحانه جنی و جونگ کوک بود...

با فکر به اینکه باید واسشون سوپ خماری درست کنه اخماش تو هم رفتن و ناله ای کرد و سرشو بیشتر به کوسن مبل فشار داد...

_لعنت به همه تون که مست کردید...

با حالت گریه مانندی گفت و همونجور که صورتشو توی کوسن کاناپه فرو میکرد پاهاشو از حرص بالا پایین انداخت...

اما تصمیم گرفت یک ساعت دیگه بخوابه و دوباره بیدار بشه...

هرچند احتمال بیدار شدنش خیلی کم بود اما الان انقدری خسته بود که اصلا احتمالات رو درنظر نگیره...

💜💜💜💜💜

💙:

به موبایلش نگاه کرد و نیشخند بدجنسی روی صورتش شکل گرفت...

همین الان حرفاش با ووهیونگ تموم شده بود و صحبت موفقی بود...

انگار هیچ کدوم از افراد معروف دل خوشی از برادرش نداشتن...

نامجون از این قضیه کاملا راضی بود چون بنظرش تهیونگ هیچ وقت لیاقت بودن تو اون خانواده رو نداشت...

شماره های توی گوشیش رو بالا پایین کرد و درنهایت روی یکی نگه داشت...

خبرای دست اول توی یه مجله معروف...

همیشه لحظه اول پخش شدن اخبار جذابیت بیشتری داره...

💙💙💙💙💙

💜:

با سروصدایی که شنید هوشیاریش بیشتر شد...

حس می کرد انگار از اعماق سیاهی کشیدنش بیرون...

تعداد محدودی از شب ها بود که اینجوری می تونست بخوابه...

یکی از چشماشو باز کرد و از اونجایی که صورتش روبروی درِ آشپزخونه بود می تونست ببینه که همه با عجله اینور اونور میرن...

نفس عمیقی کشید و تصمیم گرفت با خیال راحت بخوابه اما...

این بوی چیه!؟

با حس بوی سوختن چیزی فورا خودشو توی آشپزخونه پرت کرد...

حتی نفهمید چجوری از جاش بلند شد و تا اونجا دویید فقط وقتی به خودش اومد که دید توی آشپزخونه ست و همه دارن با تعجب بهش نگاه می کنن...

Irreparable mistake(KV)Where stories live. Discover now