🚫05🚫

938 202 152
                                    

💕JK :
11 نوامبر 2020 _ ساعت 5 عصر :

جونگ کوک و جنی بعد از خارج شدن از شرکت توی ماشین نشستن و جونگ کوک راه افتاد...

×چجور رستورانی می خوای بریم!؟

_اوممم...یه جای ارزون...می دونی...از دستفروشا می خوام کیک ماهی بخرم...

×دستفروشا!؟

جنی متعجب شده به جونگ کوک نگاه کرد...

خب جنی تا حالا جز چند جای مخصوص جای دیگه ای غذا نخورده بود...

و اون چند جای مخصوص شامل خونه خودش و تهیونگ، عمارت پدرش، مدرسه و رستوران های بالای شهر که با دوست پسراش قرار می ذاشت...

شاید فکر کنید جنی از اون دخترایی بودن که همزمان با چند نفرن اما اصلا چنین چیزی نیست...

جنی از در دوستی وارد می شد و اونا فقط به خیال خودشون دوست پسرشن...

و خب جنی وقتی می دید که اونا مقصدشون رسیدن به تخت خوابِ ولشون می کرد...

چرا باید دلشو به کسی می داد که بعدا نتونه باهاش ازدواج کنه!؟

_نمی خوای بریم اول لباسای مدرستو عوض کنی!؟

×نه... بعد از این که غذا خوردیم می ریم واسه هر دومون لباس می خریم...هوم!؟

_تهیونگ چی!؟اون لباس نمی خواد؟

×نه...اون همیشه یه عالمه لباس نو داره...از اونجایی که هیچ وقت جایی دعوت نمی شه لباسای مجلسیش همیشه نو هستن...

جنی با لحن تقریبا ناراحت و پکری گفت...

درسته که در ظاهر از برادرش متنفر بود اما در حقیقت اون فقط می تونست تهیونگ رو مقصر بدونه...

خودش می دونست مقصر اصلی کیه...

اما چون دستش به اون نمی رسید تصمیم گرفت تهیونگ رو مقصر بدونه و از اون انتقام بگیره...

الان که بهش فکر می کرد می دید هیچ کس مثل برادرش باهاش رفتار نکرده...

با توقف ماشین از فکر بیرون اومد و به جونگ کوک و بعد بیرون از ماشین نگاه کرد...

×چرا اینجا وایسادی!؟

_چون از اینجا به بعد محله تقریبا پایین تری از جامعه ست و منم جزئی از این جامعه م... پس می دونم چه حس مزخرفی داره وقتی یکی با همچین ماشینی تو خیابونا می رونه و تو فقط می تونی به ماشین نگاه کنی و حسرت بخوری... اوکی!؟حالام پیاده شو بقیه راه رو پیاده می ریم... هرچند خیلیم راه نیست...

هر دو پیاده شدن و جنی فورا دست جونگ کوک رو گرفت...

خب اون تا حالا اینجور جاها نیومده بود و واقعا از نظرش ترسناک بود...

جونگ کوک دستشو دور شونه های دختر حلقه کرد و اونو به خودش نزدیک کرد...

متوجه ترس اون دختر شده بود...

Irreparable mistake(KV)Where stories live. Discover now