41

195 50 9
                                    

آروم کنار هم وارد ویلا شدن...

اونجا از چیزی که جونگ کوک توی عکس ها دیده بود قشنگ تر بود...

لبخندی که روی لب های تهیونگ بود بهش حس خوبی می داد...

تهیونگ سمت یخچال رفت و بطری آب رو برداشت...

هنوز هم نمی تونست باور کنه جونگ کوک انقدر خوب نقش بازی کرده و تونسته گولش بزنه...

جونگ کوک آروم پشت پسر ایستاد و دست هاش رو دور کمرش حلقه کرد و باعث شد تهیونگ توی جاش خشک بشه...

+می خوای بریم طبقه بالا!؟

-چـ... چرا بریم بالا!؟

+شاید چون اتاق خوابا طبقه بالا هستن و می خواستی استراحت کنی...

-مطمئنی فقط واسه اینکه من استراحت کنم میگی!؟

+مگه اینکه بخوای کار دیگه ای بکنیم!

تهیونگ پوزخندی زد و با زبونش، لب هاش رو تر کرد...

حالا که جونگ کوک داشت نقش بازی می کرد، وقتش بود اونم نقش بازی کنه...

به هیچ عنوان اجازه نمی داد خودش کسی باشه که پیشنهاد میده؛ چون کسی که این ایده رو داده بود خود جونگ کوک بود...

-نه من که فقط می خوام بخوابم... انقدر خسته م که فکر کنم چند روز راحت می تونم بخوابم بدون اینکه بیدار بشم...

جونگ کوک ابرویی بالا انداخت و آروم از پسر فاصله گرفت...

+خوبه پس من میرم ببینم بالا چیزی کم نباشه... چون یخچال خالیه و می خوام واسه اون برم خرید، اگه چیزی کمه اونو هم می خرم...

تهیونگ خنده ای کرد و به پسر که از پله ها بالا می رفت خیره شد و دقیقا وقتی که جونگ کوک از جلوی دیدش محو شد، شروع به جویدن پوست لبش کرد...

-اگه واقعا پاشه بره خرید و اهمیت نده چی!؟

زمزمه کرد و آهی کشید...

ولی جونگ کوک اینجا رو واسه همین اجاره کرده بود نه!؟

آروم لیوان آبی که برای خودش ریخته بود رو سر کشید و دوباره بطری رو توی یخچال گذاشت...

تصمیم گرفت بره طبقه ی بالا و یکم بخوابه...

حالا که جونگ کوک اهمیت نمی داد و تصمیم گرفته بود نقش بازی کنه، پس بهترین کار خوابیدن بود...

آروم از پله ها بالا رفت و اولین دری که اونجا بود رو باز کرد و لحظه ی بعد، شوکه به در کوبیده شد...

+یه درصد فکر کن بذارم بخوابی بچه...

جونگ کوک با حرص زمزمه کرد و تهیونگ شوکه، تکخندی زد...

-چرا کمرمو می شکنی روانی!؟

+چون واقعا می خواستی بخوابی!؟

-می خواستم بخوابم چون اهمیت نمی دادی...

Irreparable mistake(KV)Where stories live. Discover now