🚫11🚫

812 177 77
                                    

یه چیزی اول داستان بگم...متنایی که توی پرانتز هستن یا صداهایی هستن که دارن توی سر تهیونگ اکو می شن یا صحنه هایی هستن که داره یادش میاد و جلو چشماش رد می شه... پس حواستون باشه...

💜 :

حرفشون با به صدا در اومدن در کلاس قطع شد و همه به تهیونگی نگاه می کردن که در یک لحظه شین رو به لاکر کنارش کوبید و توی چشماش خیره شد...

تهیونگ با حرص به پسر رو به روش نگاه می کرد و دندوناشو روی هم فشار می داد...

تنها کسی که می تونست جلوی شین وایسه فقط و فقط خودش بود...

هر دوشون خانواده های مطرحی داشتن و هیچ کس نمی تونست در برابر زور گویی های شین چیزی بهش بگه...

حتی مدیر و معاونا...

قبلا کیم تهیان و الان هم کیم تهیونگ...

تنها کسی که می تونست جلوی پسرو بگیره...

_حواست باشه به کی داری دست می زنی...

£انگار یه مدت کاری باهات نداشتم پررو شدی... اما می دونی چیه کیم!؟ چه دختر باشی چه پسر آخرش یه هرزه ای که باید زیر من ناله کنی...

تهیونگ نیشخندی به پسر احمق جلوش زد...

یقه ای که توی دستاش گرفته بود رو با ضرب ول کرد که باعث شد کمر شین باز هم به لاکر بخوره و توی سالن ساکت صدای بلندی بپیچه...

تهیونگ سمت لیسا که روی زمین نشسته بود و توی خودش جمع شده بود رفت و جلوش روی یه زانو نشست...

موهای به هم ریخته شده دختر که توی صورتش ریخته بودن رو کنار زد که لیسا بهش نگاه کرد...

چشمای دختر پر از اشک و قدردانی بود...

_خوبی!؟

لیسا با بغض سرشو تکون داد و تهیونگ لبخند محوی زد...

£هی کیم...

با صدا شدنش روشو سمت شین برگردوند...

اما با مشتی که توی صورتش خورد روی زمین افتاد و لیسا جیغ ترسیده ای کشید و خودشو فاصله داد...

تهیونگ به کمر روی زمین افتاده بود و یکم گیج بود...

هم مشت سنگینی بود و هم ناگهانی...

(_بابااااا... لطفا... لطفا...)

چشماشو از درد روی هم بست و سرشو روی زمین گذاشت...

شین روی شکم پسر نشست و موهای پسر رو توی دستاش گرفت و سرشو به زمین سالن مدرسه کوبید که کاملا گیج بشه...

(_اوپااا... لطفا... لطفا مامانمو نجات بدین... قول می دم دیگه اذیتتون نکنم...)

مشت بعدی...

(خونی که از عزیز ترین شخص زندگیش روی زمین سالن نشیمن عمارت کیم می ریخت...
دختر بچه گریون و عصبانی که با طناب به صندلی بسته شده بود...)

Irreparable mistake(KV)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora