31

393 98 66
                                    

بالاخره روزی که منتظرش بودن رسیده بود...

روزی که قرار بود تمام نگاه ها محو دو دامادی بشه که دست در دست هم سوگند وفاداری می خورن...

این اولین مهمونی و مراسمی بود که تهیونگ بهش دعوت شده بود پسر هیچ ایده ای نداشت که چه لباسی بپوشه...

حس می کرد دچار وسواس شده...

و خوشحال بود که جونگ کوک داره بهش کمک می کنه تا آماده بشه...

+چه حسی داری!؟

با شنیدن صدای جونگ کوک، نگاهش رو به پسر دوخت و لبخند محوی زد...

_نمی دونم... نگرانم اما از طرفی خوشحالم...

جونگ کوک همون طور که لباس های پسر رو نگاه می کرد لبخند محوی زد...

_چرا انقدر تمرکز می کنی وقتی می شه با یه کت و شلوار ساده برم!؟

جونگ کوک با ابروهای بالا رفته سمت تهیونگ چرخید و تهیونگ حس کرد به پسر برخورده...

+وقتی یه طراح لباس جلوته هیچ وقت همچین چیزی رو نگو... چطوری می تونی با یه کت و شلوار ساده بری مراسم عروسی!؟

تهیونگ آهی کشید و سرش رو به نشونه ی موافقت با پسر تکون داد...

+چرا هیچ کدوم از اینا رو نمی پوشی!؟ اینا خیلی خوشگل و گرونن...

_و خیلی گرم و معذب کننده...

جونگ کوک چشم هاش رو توی حدقه چرخوند و کت مشکی رنگ رو جلوی پسر گرفت و لبخندی زد...

+این خیلی خوبه...

کت رو روی تخت، کنار پسر گذاشت و از توی کمد پیرهن و شلوار مشکی ای هم بیرون آورد...

+اینا رو بپوش... من میرم بیرون که راحت لباساتو عوض کنی...

جونگ کوک با لبخند از اتاق بیرون رفت و تهیونگ به لباس هایی که روی تخت گذاشته شده بود نگاه کرد...

آروم و با حوصله لباس هاش رو عوض کرد و به خودش توی آینه خیره شد...

موهاش رو روی پیشونیش ریخت و لبخند محوی به لباس هاش زد...

آروم از اتاق بیرون رفت و با ندیدن کسی از پله ها پایین رفت...

توی نشیمن منتظر جونگ کوک و جنی نشست...

حالا که داشت فکر می کرد حقیقتا جلوی بقیه با این کت قرار بود خیلی معذب باشه...

براش طبیعی نبود که همچین لباس هایی بپوشه...

با شنیدن صدای قدم های کسی از فکر بیرون اومد و به جونگ کوک که از پله ها پایین می اومد لبخند زد...

_تویی که برادر هوسوک هستی کتت از من ساده تره...

+ولی یه کت معمولی اداری نیست...

Irreparable mistake(KV)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora