فلشبک
_جونگکوک... واقعیت اینه که... من... میترسم...
بالاخره گفت...
تنها دلیلی که دلش نمیخواست به خونه برگرده رو برای اولین بار گفت...
والدین کنونیش فکر میکردن خانوادهای نداره اما حالا که جونگکوک واقعیت رو میدونست، نمیتونست دروغ دیگهای بهش بگه...
جونگکوک ابرویی بالا انداخت...
+واسه چی!؟ اونا اذیتت میکردن!؟
تهیان با یادآوری مرگ مادرش، چشمهاش رو بست و سرش رو به نشونهی مثبت تکون داد...
_اونا هیولان جونگکوک... من اینجا خوشحالم...
جونگکوک لبخندی به صورت ملتمس دختر زد...
+تهیان... شاید مثل اینجا باهات رفتار نشه اما تو دخترشونی... چطور ممکنه اذیتت کنن!؟
توی ذهنش به حرف خودش دهن کجی کرد...
البته که والدین بچههاشون رو اذیت میکردن...
هیچ چیزی از اون ها بعید نبود...
_اگه برگردم... واقعا میتونیم دوباره همو ببینیم!؟
جونگکوک با لبخند سری تکون داد...
به لطف پدرش و شغلش با خانوادهی کیم ارتباط نزدیکی داشتن و میتونست دختر رو ببینه...
_قول میدی اگه اذیتم کردن مراقبم باشی!؟
خود تهیان هم درک نمیکرد چرا داره همچین چیزهایی رو از پسر میپرسه...
اما جواب قاطع جونگکوک دلش رو قرص کرد...
_چطور باید بهشون بگیم من اینجام!؟
شاید تصمیم عجولانه و احمقانهای بود اما تهیان نمیتونست از اون چشمهای براق و بزرگ بگذره...
+بهشون زنگ میزنیم... به پلیس زنگ میزنیم و میگیم اینجایی...
جونگکوک گفت و گوشیش رو از جیبش بیرون آورد...
تهیان با ابروهای بالا پریده به وسیلهی توی دست پسر نگاه میکرد...
_این چیه!؟
+گوشی بابامه...
(اونموقع از این گوشی کلیدیا بوده که فقط پولدارا میتونستن بخرن... پس طبیعیه تهیان توی روستا ندونه...)
_چیکار میکنه!؟
+یه تلفنه دیگه...
_یعنی یه تلفنه که تو جیب جا میشه!؟
جونگکوک سری به تایید تکون داد و تهیان با لبخند به پسر خیره شد...
روی نردهها نشست و به جونگکوکی که گزارش پیدا شدنش رو میداد، خیره شد...
![](https://img.wattpad.com/cover/243024610-288-k525067.jpg)
YOU ARE READING
Irreparable mistake(KV)
Fanfictionتو جامعه ای که سرنوشت ازدواج همه رو دستگاه زوج یابی براساس اطلاعات فردی تعیین میکنه... چه اتفاقی میوفته اگه اطلاعات یه نفر اشتباه بشه؟ ₹₹₹₹₹₹₹ 🚫نام : اشتباه جبران نشدنی 🚫کاپل اصلی : کوکوی 🚫کاپل فرعی : جینهوپ , یونمین , ناملیسا 🚫ژانر : درام , رمن...