🚫13🚫

773 175 53
                                    

💕JK :

با دیدن وضعیت شون اخمی کرد و سمت آشپزخونه رفت...

=حالش چطوره!؟

جونگ کوک بی توجه به سؤال هوسوک دنبال جعبه کمک های اولیه گشت ولی پیداش نکرد...

=دنبال چی می گردی!؟

_کمک های اولیه...

=اینجاست...

هوسوک فورا خم شد و از زیر کابینت جعبه رو بیرون کشید...

جونگ کوک ابروهاشو بالا انداخت و سؤالی به هوسوک خیره شد...

=چیه!؟

_از کجا می دونستی اونجاست؟

=جنی زیاد خودشو خط خطی می کنه... تهیونگم بلد نیست چجوری زخمو ببنده... درنهایت من براش می بندم...

جونگ کوک سری به نشونه فهمیدن تکون داد و بعد از گرفتن جعبه از هوسوک دوباره به اتاق تهیونگ برگشت...

کنار تخت نشست و آروم در جعبه رو باز کرد...

آروم موهای پسرو کنار زد و دستشو به سمت چسب هایی که روی گاز استریل زده بودن برد...

هنوز نصف چسب رو برنداشته بود که چشمای تهیونگ باز شد...

نگاه گیجی به اطراف انداخت و در آخر روی پسر متوقف شد...

لبخند محوی زد...

+چکار می کنی!؟

_می خوام پانسمانتو عوض کنم...

+می دونی ساعت چنده!؟

_نزدیک 4 بعد از ظهره...

+باید برم دنبال جنی... بعدم باید بریم عمارت پدرم...

_باشه... کارمو زود تموم می کنم...

دوباره لبخند محوی روی لب های پسر کوچک تر نقش بست...

چشم هاشو روی هم گذاشت تا پسر بزرگ تر کارشو انجام بده...

جونگ کوک با ملایمتِ تمام پنبه آغشته به ضد عفونی کننده رو روی بخیه های پسر کشید و بعد از خشک کردنشون دوباره با گاز استریل روشو پوشوند...

بعد از اتمام کارش در جعبه رو بست و از روی تخت بلند شد تا تهیونگ هم بتونه بلند بشه و لباسشو عوض کنه...

_می خوای باهات بیام!؟

+فقط بی خودی معطل می شی...

سرشو به نشونه فهمیدن تکون داد و از اتاق بیرون رفت تا پسر راحت تر باشه...

💕💕💕💕💕

💜TH :

بعد از پوشیدن کتش نگاهی به خودش انداخت...

مثل همیشه...

یه پسر رسمی و خشک...

چیزی که بقیه یه پسر مؤدب و اهل تجارت صداش می کردن...

Irreparable mistake(KV)Where stories live. Discover now