37

204 55 7
                                    

کنار هم بدون هیچ حرفی نشسته بودن و به روبروشون خیره بودن...

نامجون نمی‌دونست چی بگه و تهیونگ اصلا تمایلی به حرف زدن با پسر بزرگ‌تر نداشت...

چرا باید بخواد باهاش حرف بزنه!؟

نامجون هم مثل بقیه، با وجود دونستن دردهای قلبش، اون رو پرتوقع و قدرنشناس می‌دید...

شاید برخلاف تصور خودش، واقعا آدم پرتوقعی بود...

توقع داشتن یه زندگی آروم و معمولی، به نظر انقدر زیاد بود که تهیونگ حتی توی خوابش هم نمی‌تونست تجربه‌ش کنه...

*گفتی رابطه‌تون پیچیده و غم‌انگیزه... چیزایی رو گفتی که معمولا بقیه نمیگن اما... یه چیزو نگفتی...

تهیونگ منتظر موند تا پسر حرفش رو ادامه بده...

نامجون برگشت و به نیم رخ برادرش خیره شد...

*یعنی هیچ کششی بینتون نیست!؟

تهیونگ ابرویی بالا انداخت و سمت پسر برگشت...

_کشش!؟

متعجب پرسید و نامجون سری تکون داد...

_چجور کششی!؟

*کشش جنسی...

با شنیدن اون حرف، تهیونگ سرش رو پایین انداخت و صداش رو نمایشی صاف کرد...

چرا نامجون باید همچین چیزی رو می‌پرسید!؟

_فکر نمی‌کنم خیلی به بقیه مربوط باشه این یکی...

با شنیدن صدای پایی، با تصور اینکه جونگ‌کوکه، لبخندی زد اما با ظاهر شدن جنی توی لباس و شلوار خوابش، لبخندش رو خورد...

_چرا بیدار شدی!؟

نگران و متعجب پرسید...

جنی معمولا وسط شب بیدار نمیشد...

+خیلی گرمم شده بود...

جنی بی‌حال زمزمه کرد و تهیونگ ابرویی بالا انداخت...

توی این فصل گرمش شده بود!؟

_تب نداری!؟

جنی دستی روی پیشونیش کشید و به حرف اومد...

+نه... فکر کنم دمای اتاق رو اشتباه تنظیم کردم...

تهیونگ سری به نشونه‌ی فهمیدن تکون داد و جنی بعد از خوردن لیوان آب خنکی، روبروی دو پسر، روی مبل نشست...

+چی می‌گفتین!؟

*چیزای جالب... می‌خوای بمونی!؟

_لازم نکرده وسوسه‌ش کنی... فردا مدرسه داری...

تهیونگ خیره به چشم‌های دختر هشدار داد و جنی پوف بی‌حوصله‌ای کشید...

+حتی اگه الان برم بخوابمم خوابم نمیبره... اذیتم نکن... چی می‌گفتین!؟

Irreparable mistake(KV)Where stories live. Discover now