🚫01🚫

2.1K 291 388
                                    

💝LISA :
10 نوامبر 2020 (سه شنبه) _ ساعت 10 شب :

از بالای کتاب نگاه دزدکی به اون دو نفر انداخت...

وقتی عصبانی می شدن اصلا نمی شناختشون...

تبدیل به دو تا غریبه می شدن که نیاز داره بشناستشون...

"همه بچه ها پدر مادر دارن منم پدر مادر دارم... چرا اوضاع خونه مون باید انقدر بد باشه!؟ درسته که من 18 سالمه ولی هیچ کس منو اونطور که باید نمی بینه... چرا؟چون الان همه چی فُکوس شده روی دو نفر... برادرام... نه این که ناراحت باشم که چرا برادرم می خواد برادرمو برگردونه خونه... نه... اما منم نیاز به توجه دارم..."

÷کتابتو برعکس گرفتی!

با شنیدن صدای پدرش نگاهش کرد و بعد از این که متوجه شد چی شنیده با تعجب به کتاب توی دستش نگاه کرد...

_گندش بزنن...

زیر لب زمزمه کرد و کتاب رو با حرص بست و انداختش روی میز که صدای نسبتا بدی داد...

_می دونم اگه دوباره یه کلمه حرف بزنم فورا می گید هنوز بچم اما من 18 سالمه... شما الان 3 تا بچه دارید که از الان به بعد باید منتظر خبر عروسی شون از طرف اون دستگاه مزخرف باشید... بهتر نیست بجای این که با دعوا اعضای خانواده رو از خودتون دور کنید از فرصت هاتون استفاده کنید!؟

÷تو هم داری میگی هوسوک برگرده خونه!؟ اونم با اون بیماری شرم آوری که داره!؟

_اگه مریضی شرم آور بود توی اون فرم مسخره گزینه گِی رو نمی ذاشتن و همه فقط با گزینه استریت رو به رو بودن... وقتی جامعه داره سعی می کنه بپذیره چرا شما سعی نمی کنید؟

خب انگار حرفاش از حرفای جونگ کوکی که هر شب دقیقا همینا رو با فریاد و دعوا می گفت تأثیر بیشتری داشت...

خب لیسا همیشه آدم صلح جویی بود...

برای همین هم تو اوج دعوا هیچ وقت لحنش تند یا صداش بلند نشده بود...

+فکر کنم پدرت یکم وقت لازم داره تا راجب حرفات فکر کنه عزیزم...

با شنیدن صدای مادر مهربونش لبخندی زد و چشماشو با اطمینان بست...

کتابش رو از روی میز برداشت و بعد از بوسیدن گونه پدر مادرش و گفتن شب بخیر رفت طبقه بالا و توی راه پله بی سر و صدا نشست...

می خواست ببینه چی می گن...

+هر دفعه که جونگ کوک هم این بحثو پیش می کشه و بعدش می ذاره میره بهت می گم... این بارم می گم... هوسوک گناهی نداره... این چیزی نیست که به انتخاب خودش باشه... می دونم... همه حرفاتو حفظم... این که تو این محله همچین چیزایی رو چقدر بد می دونن... این که ما یه خانواده مذهبی هستیم... اما می تونی بهم بگی دقیقا کدوم مذهبی می گه که اگه فرزندت همجنسگرا بود اونو از خونه ش طرد کن؟کدوم دینی گفته خانوادتو بخاطر گرایش بچه ات ازهم بپاشون؟یکم فکر کن... اون پسرته... الان تقریبا 3 ساله حتی تو رو ندیده...رنگ یه خونه گرم و داشتن خانواده رو ندیده...اگه بخواد ازدواج کنه و خانواده همسرش به خاطر این که پدرش پشتش نیست اذیتش کنن چی؟می خوای این طوری زندگی عاشقانه شو بهش زهر کنی؟

Irreparable mistake(KV)Where stories live. Discover now