🚫21🚫

787 160 239
                                    

💙 NJ :

بعد از سال ها دوباره پا توی شرکتی گذاشته بود که مال خودش بود...

چشم هاش رو بست و نفس عمیقی کشید...

لبخندی زد و وارد ساختمون شد...

همه با تعجب بهش نگاه می کردن...

کیم نامجون بعد از چندین سال بالاخره به شرکت برگشته بود...

پچ پچ هایی که پشت سرش می شد رو دوست داشت...

البته تا قبل از این که بفهمه دارن چی می گن...

£بعد این همه سال درست وقتی چند ماه دیگه سهام به داداشش می رسید پا شده اومده...

€چقدر حریصه...

$چطور تونست تهیونگ رو بندازه بیرون...

₩تنها کسی که علاوه بر شرکت به کارمندا اهمیت می داد رو قراره بیرون کنن...

¥فقط خدا به همه مون رحم کنه...

اخمی با شنیدن حرف هاشون کرد و به راه خودش ادامه داد...

دکمه آسانسور رو زد و با باز شدن در توی آسانسور جا گرفت...

قبل از بسته شدن در سهامدارها هم وارد آسانسور شدن...

وقتی درها بسته شد احساس کرد جو زیادی معذبه...

و لحظه بعد...

_هی... ببخشید می شه برید عقب تر!؟

واقعا این ها با خودشون چی فکر کردن که این جوری خودشون رو بهش می مالیدن...

£می بخشید آقای کیم اما جا نیست...

پیرمرد با نیشخند گفت و بیشتر به پسر چسبید...

با ایستادن آسانسور توی طبقه مورد نظرش فورا خودش رو بیرون انداخت و نفس راحتی کشید...

واقعا اون عوضیا...

نفسش رو با حرص بیرون داد و سمت دفتر برادرش راه افتاد...

دو روز از اعلام خبر می گذشت و تهیونگ توی این دو روز کارهاش رو جمع کرده بود و الان هم قرار بود تا روز ازدواج نامجون نیاد سرکار و نامجون توی دفترش به کارهای شرکت رسیدگی کنه...

و بعدش نامجون می رفت مرخصی ازدواج...

با باز کردن در دفتر ابروهاش بالا پریدن...

دکور دفتر برادرش زیادی قشنگ بود...

همه جا تمیز و مرتب...

دقیقا چیزی که تهیونگ بود...

نفس عمیقی کشید و عطر برادرش رو حس کرد...

اخمی کرد و داخل اتاق شد...

پشت میزش نشست و تصمیم گرفت یکم توی کارهاش فضولی کنه...

...

Irreparable mistake(KV)Where stories live. Discover now