my Daddy prt 60

7.7K 1.2K 569
                                    

با بلند شدن صدای زنگ خونش، غلت آرومی تو جاش خورد و با دردی که تو کمرش پیچید صورتش جمع شد.
فاک...کی روی زمین خوابش برده بود؟

آه بدبختانه ای کشید و با بلند شدن دوباره صدای زنگ چشماش به آرومی از هم فاصله گرفتن، فقط کافی بود سر جاش بنشینه تا با سرگیجه ترسناکی سرش رو بین دستاش بگیره.

فاک فاک فاک...چرا دیشب مست کرده بود که حالا اینطور همه اعضای بدنش به فاک بره؟

با کمک گرفتن از دیوار تونست سر جاش بایسته، همون‌طور که چشماش رو مالش میداد بدون توجه به سر و وضع نابودش که عبارت بود از موهای بهم ریخته و لباس چروک شده و کروات شل شدش به سمت در رفت.
همزمان با به صدا دراومدن زنگ خونه برای بار سوم،در رو باز کرد و حقیقتا انتظار دیدن سهون رو داشت نه مادرش!

_آه...اوما... اینجایی؟

با تن صدایی که کلفت تر شده بود گفت و بدون اینکه بخواد خودش رو خوب نشون بده با بی حوصلگی از جلوی در کنار رفت تا مادرش داخل بشه.

خانوم پارک میتونست بوی الکل رو از اون فاصله هم حس کنه، پس چانیول دیشب واقعا مست بود؟

چشمای پف کردش نشون میداد که واقعا شب سختی رو گذرونده و لباساش...محض رضای خدا حتی لباس های راحتی هم تنش نبود!

_خوبی؟

وقتی داخل خونه شد با لبخند بدبختانه ای پرسید و چانیول اینبار فقط در حد کش اومدن لب هاش لبخند زد.

_آره عالیم.

_برو دوش بگیر..منم برات یه چیز درست میکنم.
مادرش وقتی شالگردن و پالتوش رو از تنش بیرون کشید با لحن کاملا دستوری گفت و خب...معلومه که کسی اینجا اجازه مخالفت نداشت.

_باشه...پس فعلا.

خودشم میدونست بوی الکل میده، بنابراین در کسری از ثانیه داخل حموم پرید در حالی که یه چیز رو درک نمی‌کرد.

مادرش چرا اونجا بود؟

دوش آب رو روی درجه سرد تنظیم کرد و با برخورد قطرات آب به بدن گرمش کمی تو جاش تکون خورد.
دستی بین موهاش کشید و لب هاش از هم فاصله گرفتن....واقعا حس میکرد به این دوش سبک نیاز داشت.

«من خیلی زشتم؟»

با پیچیدن صدای خودش تو گوش هاش تکون متعجبی خورد و چشماش سریع گرد شد...وات د فاک...این دیگه چی بود؟

«من بکهیون رو دوست دارم اوما»

قبل از اینکه بخواد خاطره ای راجب حرف قبلیش به یاد بیاره دوباره یه اسلاید کوتاه تو گوشش پیچید و آژیر کشان مخ چانیول بدبخت رو احاطه کرد.

امکان نداشت...امکان نداشت که دیشب...یه کار احمقانه کرده باشه نه؟

شاید..شاید داشته با خودش حرف می‌زده و توهم زده که مادرش مخاطبشه...البته که همین بوده.
در حالی که سعی میکرد خودش رو آروم کنه با شامپو موهاش رو کفی کرد و خب...همین که دوباره زیر دوش رفت تصویر واضحی درست مثل یه فیلم از جلو چشماش عبور کرد.

My DaddyWhere stories live. Discover now