my daddy prt3

7.9K 1.3K 81
                                    

نگاهی به راهرو خالی انداخت و نفسش رو آسوده بیرون داد...خانم پارک خیلی اصرار کرده بود که خودش بیاد و به خانم ری جین توضیح بده که تمام مدت کنار بک بوده اما با توجه به شناختی که کیونگسو نسبت به خانوم ری جین داشت میدونست بعد از رفتن خانوم پارک قشنگ به هشتاد روش سامورایی به فاکش میده پس مخفی کاری بهترین روش بود!

آب دهنش رو قورت داد و با قدم های آهسته آهسته به سمت اتاقش حرکت کرد...همه چیز به طرز معجزه آسایی داشت درست پیش میرفت و همین باعث شده بود که نیشش اندازه تمام عرض صورتش باز شه ولی فقط یه قدم مونده بود تا به اتاق برسه که اون صدای لعنت شده باعث شد تو جاش خشکش بزنه.

_دو...کیونگ...سو!...از کی انقدر شجاع شدی که میزنی به چاک؟...مگه از عواقبش خبر نداری پسر؟

نگاه لرزونش رو بالا آورد...این صدا درست از پشت سرش میومد و باعث میشد بدنش به طرز هیستریکی بلرزه!

صدای قدمایی که به سمتش میومد تو فضای ساکت و تاریک راهرو میپیچید و هر لحظه نزدیک تر میشد و در آخر نفسای گرمی که به گردنش برخورد کرد باعث شد تا چشماش رو ببنده.

"به فاک اعظم رفتی دوکیونگسو...ته خط اینجاست"

اما خب کیونگسو یه ترسوی دیوونه بود شاید واسه همین صداش رو انداخت پس کلش و لحظه بعد داشت داد میزد.

_خانوم ری جین!...من تازه اومدم!

و با همین دادش باعث شد پسر بزرگتر تو جاش بپره و برای یه لحظه متعجب به پسر ریزجثه ای که پشتش بهش بود نگاه کنه.

به شونه دی او چنگ زد و با حرص برش گردوند و هم زمان همین که کیونگسو گرمی انگشتای کیم جونگین لعنت شده رو روی شونه هاش حس کرد سریع دستش رو گذاشت رو بینیش و وقتی به طرفش برگشت با چهره اخمو و ترسناک پسر بزرگتر رو به رو شد و دروغ نبود اگه میگفت که حس میکرد مثانش یهو به طرز فجیعی پر شد!

آب دهنش رو با ترس قورت داد...میدونست نگاه کای درست رو دستی هست که رو بینیش گذاشته اما نه!...اون نباید بهونه یک سال مسخره شدن رو به آدم روبه روش میداد!

کای دست به سینه شد و با همون چهره ترسناک و با لحنی ترسناک تری زمزمه کرد.

_دستت رو بردار!

همین چند کلمه باعث شد زانوهاش مثله ژله شروع به لرزیدن کنه!

چشمای درشت کیونگسو داشت تو اون تاریکی مثله آفتاب پرست صد و هشتاد درجه میچرخید و با نگاهش دنبال خانوم ری جین میگشت!

"چرا نمیاد؟...اصلا کسی صدام رو شنید؟...شاید دارم خواب میبینم!"

با دستش یک بشکون محکم از رون پاش گرفت اما فاک!...واقعیت گند تر از هر چیزی جلو چشمش بود و دی او نمیدونست از این که خواب نیس گریه کنه یا از دردی که تو رون پاش پیچیده شده بود!

My DaddyWhere stories live. Discover now