my daddy prt42

8K 1.4K 215
                                    


همزمان با درآوردن کتش از پنجره سراسری هتل به آسمون تیره شب نگاهی انداخت.
چمدونش گوشه اتاق گذاشته شده بود ولی خب خودش به خاطر جلسه ای که به محض رسیدن پاش به ژاپن براش پیش اومده بود دیر تر از چمدونش به اتاق رسیده بود.
تا یه ماه پیش برای این پروژه و این لحظه، ثانیه شماری میکرد و ذوق زده بود ولی الان دوست داشت زودتر کاراش رو بکنه و برگرده.
بدون اینکه لباساش رو عوض کنه خودش رو روی تخت انداخت و نفسش رو با خستگی بیرون داد.
از برخورد کمرش با سطح نرم تخت ناله ای کرد و گوشیش رو از جیبش بیرون کشید.
عجیب بود ولی از وقتی اومده بود بکهیون بهش حتی یه پیام خشک و خالی هم نفرستاده بود.
خب..هر چند هنوز یک روزم نگذشته بود ولی بااازم چانیول توقع داشت!
_بذار ببینم داره چیکار میکنه...فقط باید مطمئن شم خب اون امانته.
زیر لب تند تند برای خودش دلیل و منطق چید و سریع انگشتش رو روی شماره بکهیون فشرد و تماس رو وصل کرد....تک تک بوق هایی که تو گوشش به صدا درمیومد صدای تالاپ تلوپ قلبش رو بالا تر میبرد!
اینهمه هیجان از کجا میومد؟
وقتی صدای هیجانزده بکهیون تو گوشش پیچید تمام افکارش از سرش پر کشید و ابروهاش با تعجب بالا رفت.
_بک؟
_سلام چانیول شی خوبی؟
چانیول چند تا پلک گیج زد و یه دور به اسکرین گوشیش نگاه کرد تا مطمئن بشه درست زنگ زده...شاید احمقانه بود ولی با توجه به شناختی که از اون بچه داشت حدس میزد الان مثل یه پاپی کتک خورده خودشو لوس کنه و با بغض و ناراحتی باهاش حرف بزنه نه اینطور خوشحال و خندان!
_آره من خوبم...تو چطوری؟
_منم خوبم...کیونگسو و لوهان اومدن پیشم.
لبخندی گوشه لباش نشست
_پس خوبه!...احساس تنهایی نمیکنی.
_وایسا یه لحظه!
بکهیون سریع گفت و چانیول تونست صدای پسر کوچکتر رو بشنوه ک تقریبا انگار رو به دوستاش داد زد
_الان میام!
بعد از چند لحظه صدای بکهیون تو گوشش پیچید.
_اومدم تو اتاقم...الان راحت میشه حرف زد.
چانیول خنده ای کرد و پاهاش رو روی هم انداخت.
_راحت حرف بزن ببینم چی میخوای بگی؟
_دلم برات نخود شده.
بکهیون خودش رو روی صندلی چرخ دارش انداخت و همزمان با چرخی که دور خودش زد گفت و چانیول سعی کرد هول زده به نظر نرسه.
_اوه جدی؟
_اوهوووم...میشه تماس تصویری بگیریم ددی؟
اون لحن خوشحالش در لحظه به یه لحن فوق لوس تبدیل شد و چانیول خندش گرفت...اون بچه داشت جلوی دوستاش تظاهر میکرد و حالا اینطور طبق انتظاراش رفتار کردن داشت بهش حس غرور رو القا میکرد‌!
_اوکی.
و خب همین یک کلمه کافی بود تا جیغ ذوق زده بکهیون گوشاش رو پر کنه.
_پس قطع میکنم.
و لحظه بعد تماس قطع شد و دستای چانیول ناخواسته به سمت موهاش رفت و درستشون کرد.
به اسکرین گوشیش ‌که نشون میداد بک داره باهاش تماس میگیره نگاهی انداخت و بعد از مرتب کردن یقه پیراهنش سریع تماس رو وصل کرد.
بکهیون با ذوق و چشم هایی که قلب های توش از پشت گوشی هم مشخص بود به چانیول نگاه کرد و تو جاش وول خورد.
چانیول نمیدونست اولین باره داره با بک به صورت تصویری حرف میزنه یا نه ولی اینکه حتی از پشت گوشی هم اونطور کیوت و خوردنی به نظر میرسید زیادی ناعادلانه بود.
_همون لباسای صبح تنته؟
بکهیون با چشمای گرد شد پرسید و مرد بزرگتر از فکر دراومد و نگاهش به دنبال دستی که به موهای ژولیدش که پیشونیش رو کاور کرده بود کشید حرکت کرد...ظرافت انگشتای بک حتی از پشت گوشی هم مشخص بود!
_آه آره...همین الان رسیدم.
_و سریع به من زنگ زدی؟
بکهیون با تعجب پرسید و با گیجی چندتا پلک زد و لحظه ای که متوجه گونه و گوش های سرخ چانیول شد نتونست باز شدن نیشش رو کنترل کنه.
_مرسیییی.
لبش رو غنچه کرد و چشماش رو بست و یه بوس صدا دار برای مردی که با دیدن حالت کیوتش ناخواسته پیچش شیرینی رو تو قلبش حس کرد فرستاد.
_این لبا چقدر صورتی به نظر میاد.
چانیول با شوخی گفت تا مسیر بحث رو عوض کنه هر چند ثانیه بعد خودش از حرفی که زد یه دور اپلاسیون شد.
واقعا این دیگه چه وضع بحث عوض کردن بود؟
بکهیون زبونش رو طبق عادت رو لبش کشید و چند بار لباش رو با دندون گرفت و گوشیش رو کمی بالا تر گرفت و از زوایای مختلف به لباش نگاهی انداخت
_واقعا؟...من هیچ رژلبی نزدم!
حالا گوشیش رو جوری بالا گرفته بود که انگار از پایین داره به چانیول نگاه میکنه و اینطور که به دوربین خیره شده بود چشماش رو گرد تر و پاپی طورانه تر نشون میداد.
ناخواسته لبخندی رو لبای چانیول نشست که یهو با حرف بعدی که شنید رنگش پرید و لبخندش خشک شد.
_بکهیون بدو بیا کریس اومده.
لوهان بدون توجه به کیونگسویی که داشت بال بال میزد تا جلوش رو بگیره بعد از تقه ای که به در زد گفت و جوری داد زد تا مطمئن بشه صداش به گوشای اون پارک چانیول برسه...در هر حال اون دراز اینهمه بکهیونیش رو اذیت کرده بود و لوهان باید کمی انتقام میگرفت یا نه؟
چشمای بکهیون گرد شد
_ها؟...کریس برای چی؟
_نمیدونم ولی یه عالمه برات گل خریده با یه خرس بزرگ...فکر کنم میخواد ازت خواستگاری کنه.
آخر حرفشو با شوخی گفت و تهش خندید، حالا رنگ سه نفر( بکهیون ، چانیول، کیونگسو) پریده بود و لوهان با لبخند شیطانی توی یه جایی از بدنش عروسی بود.
_اون تو خونه من چیکار میکنه؟
چانیول تقریبا غرولند کرد و بکهیون چند تا پلک گیج زد و نگاهش رو از سطح در اتاقش که لوهان پشتش بود گرفت و به چهره چانیول از پشت اسکرین گوشی خیره شد...اوه! بدجور اخم کرده بود.
_نمیدونم بوخودا ددی.
با لبای آویزون شده ای گفت و مرد بزرگتر سعی کرد خودش رو کنترل کنه.
_خب دیگه چه خبر؟
یهویی پرسید و بکهیون لبش رو داخل دهنش کشید و با لحنی که سعی میکرد مظلوم باشه پرسید
_من برم ببینم کریس برای چی اومده؟
با داد چانیول که حتی از پشت گوشی هم معلوم بود چقدر به حنجرش آسیب زده چشماش رو با ترس بست.
_نه خیر! سر جات میشینی تکونم نمیخوری.
چشمای چانیول تو درشت ترین حالت ممکن بود و الان حتی انگشت اشارش رو هم به سمت پسر پشت گوشی گرفته بود.
_باشه خب...چرا داد میزنی ترسیدم.
تیکه آخر حرفش رو وز وز کرد و باعث شد چانیول احساس گناه کنه...خب بکهیون که تقصیری نداشت!
اما خب واقعا دست خودشم نبود،شنیدن اسم کریس کافی بود تا کل اون نامه عاشقانه صورتی جلو چشماش به نمایش دربیاد و اینطور بهمش بریزه!
_باشه ببخشید...برو ببین چیکارت داره.
سعی کرد کاملا شبیه یه مرد بالغ رفتار کنه تا یه توله شیر زخمی!
_نمیخوام‌..دلم برات تنگ‌ شده....خوب غذا بخور!
چانیول تک خنده ای کرد...واقعا اون بچه زیادی بلا بود و همین باعث میشد مرد بزرگتر الان لبخند به این بزرگی بزنه.
_حواسم هست بک.
پسر کوچکتر لبخند شیطنت آمیزی زد و کمی گردنش رو کج کرد و با انگشتش به گردنش اشاره کرد و با تن صدای آرومی تند تند زمزمه کرد
_منم حواسم هست کسی اینا رو نبینه چانیول شی.
و خب همین حرف کافی بود تا چانیول چند تا پلک گیج بزنه و در آخر صدای خنده هاش توی اتاق خالی بپیچه.
_بهتره بذاری ببینن...اینطور دستشون میاد صاحاب داری.
چیزی که تو ذهنش گذشت رو به زبون آورد و لحظه بعد هر دو همزمان از خجالت سرخ شدن...این دیگه چه وضعش بود؟

My DaddyWhere stories live. Discover now