my daddy.prt 54

5.2K 1.3K 333
                                    

سرش داغ شده بود و بدون اینکه بخواد به چیزی فکر کنه با لوهان میرقصید...هر دوشون به اندازه کافی مست به نظر میرسیدن، سرشون پر بود.

جوری که حس میکرد کاسه سرش لبالب پره و فقط کافیه یه تکون بخوره تا بوم...تمام اتفاقاتی که سرش آوار شده منفجر بشن.

دکمه اول پیراهن مشکیش رو‌ باز کرد و کمی خودش رو باد زد.
_فاک...خیلی گرمه.
لوهان با گونه های سرخ شده و چشمایی که خمار تر از همیشه بود تکخنده ای زد و صداش رو بالا برد.
_ولش کن بک.

خندش گرفت...همیشه ول میکرد و در آخر مثل یه بازنده اینطور مست میشد.
سری پیش که مست کرده بود کی بود؟...اصلا چانیولم بلد بود مست کنه؟..یادشه سری آخر به خاطر کات با رزی مست کرده بود و بک رو بوسیده بود.

خندش‌ گرفت...برای اینکه اون رو فراموش کنه به سمتش اومده بود....این خیلی واضح بود.
خودشم برای یک لحظه از خط فرضی که مغزش الکل رو به چانیول رسوند متعجب شد.
چرا فقط ولش نمیکرد؟

با حلقه شدن دستی دور کمرش از خلسه بیرون اومد و به سمت آدمی که بدنش رو کاور کرده بود برگشت و همزمان مرد قدبلندی که چند متر اونطرف تر ایستاده بود چشماش پرید بیرون و تقریبا نزدیک بود محتویات داخل گلسش رو روی پیراهنش خالی کنه.
_وات د فاک؟

سهون با دهن نیمه بازی بعد از قورت دادن صدا دار آب دهنش زمزمه کرد...وقتی نیم ساعته فاکی جلوی در خونه چانیول منتظر بکهیون مونده بودن حتی یه لحظه هم فکرش رو نمیکرد اون فسقلی جوری به خودش میرسه که الان اینجا رو به آتیش بکشه.

نفسش رو یه ضرب بیرون داد...چانیول راجب احساساتش و رابطشون گفته بود بنابراین اگه الان خبردارش نمی‌کرد در حق دوستیشون خیانت بزرگی مرتکب میشد.

گوشیش رو از جیب عقب شلوارش رو بیرون کشید و براش پیام فرستاد، میدونست حداکثر تا نیم ساعت دیگه اینجاست.

نیشخند دیوثانه ای رو لبش نشست، حالا که فکر میکرد وجود همچین آدمی برای دوست عزیز و ربات طورش واجب بود.

هیچکس جز خودش نمیدونست چانیول چطور آدمیه، اون با رزی وارد رابطه شد چون بهترین دختری بود که میتونست باهاش قرار بذاره، درس میخوند تا از خانوادش مستقل بشه و وقتی مستقل شد فقط سال نو دیدنشون میرفت، بیشتر شبا توی دفتر کارش میموند و هیچ جایی برای دیوونه بازی یا به عبارتی زندگی کردن توی لیست برنامه صد سال آیندش هم نمیتونستی پیدا کنی اما الان اون پسر ریز جثه ای که تو بغل کریس تکون تکون میخورد و با سرخوشی لبخند های درخشانی میزد تونسته بود خیلی چیزا رو پشت پا بذاره.

کمی از کوکتل غیر الکلیش نوشید...در هر صورت یه نفر باید اون کیم لوهانه مست و پاتیل رو به خونه میبرد.
با لرزیدن گوشیش تو دستش نگاهش روی اسکرینش ثابت موند.

My DaddyWhere stories live. Discover now