my Daddy. prt37

8.7K 1.4K 385
                                    

بکهیون نفس حبس شدش رو بیرون داد و سریع از جاش بلند شد.
دستای چانیول و کریس رو با لبخند مسلحتی که رو لباش بود از هم جدا کرد و همزمان تند تند با لحن شیرینی توضیح داد
_خیلی خوشحال شدم دیدمتون(به سمت مادر کریس برگشت و ادای احترام کرد)بهتره بیشتر از این منتظر نایستید اوما برید بشینید اینطور من معذب میشم.
با چشمای هلالی شده ای به کریس نگاه کرد
_فعلا کریس شی.
دستای دراز کریس در برابر چشمای گرد شده چانیول بالا اومد و موهای نرم بکهیون رو بهم ریخت
_فعلا بکهیونی.
و لحظه بعد بدون توجه به نگاه مرگبار چانیول با مادرش رفتن و ردیف عقب درست پشت سر چانیول و بکهیون نشستن.
پسر کوچکتر موهاش رو مرتب کرد و با دیدن نگاه اخمالود چانیول چشماش رو گرد کرد
_چرا اینطوری نگام میکنی خب؟
_هیچی.
مرد بزرگتر همزمان با نشستن سرجاش غرولند کرد و بکهیون ترجیح داد چیزی نگه چون اومده بودن فیلم ببینن و نمیخواست تفریحشون رو به فاک بده.
کنار چانیول نشست و لباش رو بهم‌چسبوند اصلا درک نمیکرد چرا چانیول تا این حد روی کریس حساس بود.
با بلند شدن صدای فیلم افکارش رو پس زد وفقط کافی بود با دیدن اسم فیلم درلحظه اپلاسیون بشه.
سیبک گلوش جابه جا شد و به چانیول که با چشمای گرد شده داشت فیلم رو نگاه میکرد و پاپ کورن تو دهنش جا میکرد خیره شد...واقعا کجای این فیلم جذاب بود که چانیول اینطور با دقت داشت نگاهش میکرد؟
آب دهنشو قورت داد و با چشمای جمع شده ای به مانیتور خیره شد و لحظه بعد با دیدن روحی که داشت از پشت دختره بیرون میومد و یهو دستش رو رو دهن دختره گذاشت و سرش رو صد و هشتاد درجه چرخوند دهنش باز موند و چشماش زد بیرون....بکهیون فوبیا جن و پری داشت و الان این دقیقا چه کوفتی بوووود؟
به دست چانیول چنگ زد و باعث شد توجه مرد بزرگتر سمتش جلب بشه.
"چرا دستاش اینهمه یخ کرده؟"
چانیول با خودش فکر کرد و با دیدن بکهیون پاپ کورن تو دهنش پرید گلوش و به سرفه افتاد.
بقیه آدما برگشتن و با چشم غره بهشون نگاهی انداخت و بکهیون سریع بطری کولا رو برداشت و به دستای چانیول داد.
مرد بزرگتر قلوپی از کولاش رو خورد و وهمزمان با قطع شدن صدای سرفش با جیغی که یهو تو کل سینما پیچید پسر کوچکتر که تا قبل از اون هم بغض داشت نتونست خودش رو کنترل کنه و پقی زد زیرگریه!
چشمای چانیول گرد شدن و خودش رو به بکهیون نزدیک تر کرد...الان باید چیکار میکرد؟
صورت بکهیون اونطور که‌مظلومانه اشک میریخت باعث میشد قلبش یه شکل عجیبی بشه ،دوست داشت بغلش کنه ولی فاک که همون لحظه کریس سریع به سمتشون اومد.‌.انگار صدای گریه بکهیون رو شنیده بود.
از بازوی بکهیون گرفت و بلندش کرد و همونطور که در برابر چشمای شوکه چانیول داشت از سینما خارجش میکرد دم گوشش حرفایی مثل
"نترس عزیزم اینا همش فیلمه" رو زمزمه میکرد.
چانیول سریع کتش رو برداشت و بعد از انداختن آشغالا تو سطل زباله کنار صندلیش پشت سرشون تقریبا دوید و از بازوی دست چپ بکهیون گرفت و باعث شد نگاه هردو پسر سمتش برگرده و اعتراض مردمی که در حال دیدن فیلم بودن بلند شه چرا که اونا درست وسط نمایشگر ایستاده بودن و مانع دید بقیه میشدن.
چانیول بکهیون رو سمت خودش کشید و باعث شد دستای کریس از روی شونه های ظریف پسر تو بغلش سر بخوره.
چانیول همزمان با انداختن کتش دور شونه های ظریف بکهیون گفت
_ممنون کریس شی...ولی خودم بکهیون رو میبرم شما بهتره کنار مادرتون بمونید.
بدون توجه به نگاه متعجب پسرک روبه روش، بکهیونی رو که هنوز داشت مثل ابر بهاری گریه میکرد رو از سینما خارج کرد.
چون با ماشین اومده بودن بکهیون فقط یه پیراهن نازک پوشیده بود و حالا کت چانیول گرمش میکرد.
مرد بزرگتر انگار که فقط منتظر بود از اون محیط بزنن بیرون سر بکهیون داد زد
_چرا مثل بچه ها گریه میکنی؟...اگه میتر...
حرفش با دیدن چونه های لرزون بکهیون و چشمای پر از اشکش نصفه موند...اگه قرار بود با خودش روراست باشه در اصل از این عصبی بود که کریس بکهیونیش رو لمس کرده بود و لحظه ای که چانیول میخواست به پسرکوچکتر نزدیک تر بشه اون عوضی خودش رو رسونده بود و دم گوش بکهیون حرفایی رو بلغور کرده بود که الان کارد میزدی خونش درنمیومد.
آهی کشید...اینکه یکی به غیر از خودش داشت بکهیون رو آروم میکرد تو مخش بود.
سر بکهیون بین منطق و دلش دعوا بود و همین باعث میشد الان اینطور داغ کنه....و در آخر منطقش زد به چاک!
آهی کشید و دستاش رو باز کرد
_بیا اینجا بینم.
و همین حرف کافی بود که بکهیون با قدمای نامطمئن به سمت ددی رویاهاش بره و خودش رو تو بغلش جا بده.
چانیول هیکل ورزیده ای داشت و لحظه ای که دستاش دور بدن ظریف بکهیون حلقه شد پسر کوچکتر احساس امنیت رو تو تمام سلولای بدنش حس کرد.
به بازوی چانیول چنگی زد و مثل یه پاپی ملوس موس موس کرد
_اون جنه دیگه دستش به من نمیرسه نه؟
و همین حرف کافی بود که مرد بزرگتر پقی بزنه زیرخنده و بوسه ای رو موهای بهم ریخته بک بزنه(هرچند خودش از این کارش در لحظه اپلاسیون شد، محض رضای خدا این چه کاری بود دیگه؟)
آب دهنش رو قورت داد و با جو سنگینی که یهو بینشون افتاد سریع پرسید
_میخوای بریم شهربازی؟
سر بکهیون بالا اومد و با چشمای شفافش از پایین و اون فاصله کم به چانیول نگاه کرد
_همونی که سری پیش نتونستیم بریم؟
مرد بزرگتر در حالی که سعی میکرد مانع ورود خاطرات اون شب تو ذهنش بشه سری تکون داد و چشمای بکهیون در لحظه ستاره ای شد.
لبخند مستطیلی قشنگی زد
_باشه بریم بریم.

My DaddyWhere stories live. Discover now