my daddy prt22

6.5K 1.1K 198
                                    

دستاش رو تو جیب هودیش فرو کرد و برای بار هزارم تو سالن سینما چرخی زد...چانیول کمی تاخیر داشت!
واقعا اون استریت ددی طور اصلا برای قرار گذاشتن خوب نبود!
پوفی کرد و گوشیش رو از جیبش بیرون کشید...میخواست بهش زنگ بزنه و تا جایی که گلوش توان داره مثل زنای سلیطه سر چانیول بخت برگشته جیغ جیغ کنه اما وقتی یکی از پشت صداش کرد تمام حرفهایی که تو ذهنش ردیف کرده بود تا تو صورت چانیول پرت کنه به فاک رفتن!
به سمت صدا برگشت و با دیدن پسر قدبلندی که با نیش بازش هرلحظه بهش نزدیک تر میشد چشماش برق زد
_هی کریس شی!
بکهیون با نیش باز گفت و باعث شد پسر قد بلند تر دلش بخواد از شنیدن اسمش توسط اون پسر شیرین بزنه زیر گریه...بکهیون تو اون هودی زرد زیباتر به نظر میرسید مخصوصا اینکه آرایش کمی هم کرده بود و لعنت!...کریس حتی  توانایی حرف زدنش رو هم از دست داده بود!
باید چی میگفت وقتی بکهیون اینهمه کیوت طور بهش زل زده و لبای هلوییش رو براش کش داده؟
اون لبخند مستطیلی بدجور خوردنی بود!
دستی به گردنش کشید و برای پیش کشیدن بحثی کمی فکر کرد و خب...مطمینا باید نگاهش رو از بکهیون میگرفت چون در غیر اینصورت تا فردا صبح هم همونطور راست راست تو چشمای بکهیون بدون پیدا کردن حرفی زل میزد!
_منتظر کسی هستی؟
بالاخره حرف درست درمونی زد و پنهانی نفس آسوده ای کشید!

پسر کوچکتر کمی تو خودش جمع شد و دستاش رو تو جیب هودی نسبتا بزرگش فرو برد.

_آره...اما انگار کمی دیر کرده!

شاید چهره و لبخند رو لب بکهیون زیادی طبیعی به نظر میرسید ولی ناامیدی توی حرفش بدجور پررنگ بود!
کریس کمی بهش خیره موند و در آخر آهی کشید...نکنه بکهیون دوست دختر داشت؟

_قرار گذاشته بودی؟

با اینکه میدونست جوابی که ممکن بگیره بدجور میتونه براش سنگین باشه ولی خب باز به زبون آوردتش!

_آره یه قرار رسمی بود!

بکهیون وقتی لفظ "بود"  رو به کار برد لباش آویزون شدن و کریس بدون اینکه بفهمه با دیدن لبای پاستیلی پسر کوچکتر دلش پیچ شیرینی خورد...باید الان از شنیدن قرار رسمی ناراحت میشد اما چطور میتونست اخماش رو تو هم ببره وقتی بکهیون اینطور خوردنی و پشمکی شده بود!

سری تکون داد و لبخند مهربونی زد.

_خوبه که سالمی...امروز که نیومده بودی نگرانت شدم!

و بعد یک قدم به سمت بکهیون که متعجب بهش خیره شده بود برداشت و با دستاش کمی موهای پسر کوچکتر رو بهم ریخت...نمیدونست بکهیون چرا اینطور رفتار میکرد...چرا خودش رو به نفهمی میزد...مگه نامه عاشقانش رو نخونده؟

هنوز دستش رو عقب نکشیده بود که با شنیدن صدایی کریس شاهد عبور جریان برق خوشحالی توی چشمای پسرکوچکتر شد.

My DaddyWhere stories live. Discover now