my Daddy prt18

5.8K 1K 126
                                    

کیونگسو کلید کمد مدرسش رو از تو جیبش بیرون کشید..این زنگ فیزیک داشتن و اومده بود تا کتابش رو از تو کمدش برداره!

باز شدن در کمد فلزی برابر شد با افتادن پاکتی از توش و همین باعث شد ابروهای کیونگسو بالا بپره...نکنه مثل بکهیون نامه عاشقانه گیرش اومده؟

انتظار داشت تو اون پاکت هر چیزی باشه جز چند تا عکس!

متعجب به اطرافش نگاه کرد و وقتی از نبود هیچ موجود زنده ای در نزدیکیش مطمئن شد عکس ها رو از تو پاکت بیرون کشید و همزمان چشماش گرد شدن.

توی اولین عکس کای دست دختری رو که کیونگسو واقعا هیچ ایده ای راجبش نداشت رو گرفته بود و با هم قدم میزدن و تاریخی که کنار عکس زده شده بود دقیقا یک هفته پیش بود...

عکس دوم خب کمی عمیق تر از عکس قبلی بود و کای داشت همون دختر رو میبوسید و مربوط به همون زمان بود...عکس بعدی دختر دیگه ای رو نشون میداد که تو یکی از کلاسای مدرسه داشت با کای لاس میزد و عکس بعد از اون هم باز  همون دختر بود که حالا پاش رو دور کمر پسر بزرگتر حلقه کرده بود و زمانش برای دیروز ظهر بود و حالا که داشت دقت میکرد این دختر همونی نبود که با ورود به موقعش به کلاس نجاتش داده بود؟

عکسای بعدی رو یکی بعد از دیگری کنار میزد و در آخر نگاهش روی عکسی که مربوط به همون هفته پیش بود ثابت مونددرست ساعتش رو هم زده بود

(20:30)

یعنی دقیقا بعد از اینکه کیونگسو رو با باسنی سرخ رها کرده بود...عکس مربوط به پارتی یا کلابی میشد و دختر مو بلوندی

داشت تو پیست رقص با شدت توی بغل دوست پسر عیاشش میلولید!

لبش رو به دندون گرفت...یعنی اون زمانی که دی او مثل احمقا رو تختش دراز کشیده بود و داشت با گونه های سرخ شده به اولین بوسه و حسی که تجربه کرده بود فکر میکرد اون عوضی داشت یکی رو به فاک میداد؟

عکس بعدی در کار نبود ولی برگه ای که تو پاکت بود توجهش رو جلب کرد و بیرون کشیدتش.. واقعا میخواست بدونه این جاسوس بازی ها کار کی میتونه باشه اما فقط با دوتا کلمه مواجه شد که ستون فقراتش رو به لرزه انداخت.

"FAKE Boy Friend??"

نفسش با ترس به شماره افتاد و لحظه بعد با دستایی لرزون کتابش رو از تو قفسه برداشت و عکس ها رو تو کمدش گذاشت تا بعدا راجبشون تصمیم بگیره!

بعد از قفل کردن کمدش با قدم های بی جونی پله ها رو بالا رفت و وقتی به کلاسش رسید نفسش گرفت با حرص پشت دستش رو روی لبش کشید...از اینکه بوسه اولش با اون عوضی بود عصبی بود و حتی فکر بهش هم خونش رو به جوش می آورد، حقیقتا حس دختری رو داشت که بهش تجاوز شده!

چرا همیشه خدا آدمای عوضی گیرش میافتادن؟

قطره اشکی که رو گونش بوسه زد رو با بیچارگی کنار زد...احساس حقارت میکرد..اون لبایی که مثل لب دریا با
همه خاطره داشتن اولین بوسش رو ازش گرفته بودن؟..اولین دوست پسرش نه تنها به قول همون فرد ناشناس فِیک بود بلکه دم به ثانیه با بقیه گشت میزد و در آخر کیونگسو رو هم میچشید؟..محض رضای خدا نمیشد فقط با اون دخترا باشه؟...آدم ساده ای مثل کیونگسو که ممکن بود با هر لمس ساده ای قلبش نامنظم بشه چرا باید گیر این عوضی میافتاد؟

My DaddyWhere stories live. Discover now