my daddy prt 11

6.7K 1.1K 281
                                    

احساس کلافگی میکرد...تا این نقطه از کوه رو که بالا اومده بودن

هر جا که میخواست به برادر کوچکش کمک کنه یا کیم پیش قدم

میشد یا پسرش...و خب چانیول بیچاره از دور فقط نظاره گر بود!

بکهیون هم مثل پنگوئن پشت سرشون راه میافتاد و از جایی که

پالتوی بلندش اجازه حرکت رو ازش گرفته بود تا به یک مانع

برخورد میکرد صداش رو مینداخت پس کلش

"کمککککک من گیر کردم"

و خب خیلی سریع کمک بهش میرسید...وقتی که دست کیم به

سمتش دراز میشد واقعا واقعا نه تنها علاقه ای به گرفتن اون دستا

نداشت بلکه حتی چندششم میشد ولی خب...نگاه خیره چانیول که

مثل احمقا زل زده بود ببینه که آیا کیم دست بک رو میگیره یا نه

خیلی جذاب بود و بکهیون نمیتونست از خیر اذیت کردن چانیول
بگذره!

_برادرت داره ترسناک نگات میکنه!
لوهان دم گوش بکهیون گفت و بکهیون شونه ای بالا انداخت
_مهم نیس...مگه شوهرمه که ازش بترسم؟
لوهان بی خیال تر از بک جواب داد
_محض رضای خدا این چه تشبیهی بود؟...تو قرار نیس شوهر کنی...قرار زن بگیری بک!
لبای بک آویزون شد و سری تکون داد...چرا نمیتونست داد بزنه که "من دوست دارم با اون مرده که داره با حرص نگاهم میکنه بخوابم و ازش بچه دار شم و دوست دخترش بیاد بچه هارو ببینه و بره پی کارش"؟
به شکمش زل زد و با انگشت زد روش و زیر لب زمزمه کرد
_درست اینجا!
_هی بک چرا وایستادی بیا دیگه!
لوهان وقتی که کمی بالاتر رفته بود ولی اثری از بک ندیده بود بهش تشر زد و بکهیونم جنبید و باز برای بار هزارم اون نگاهای عصبی رو نادیده گرفت!
تقریبا بعد از نیم ساعت (تلاش+ استراحت) به قله کوه رسیدن و بکهیون همونجا جان به جان آفرین تسلیم کرد و رو زمین ولو شد
_اووووووو مای گاااااش....از وسط به دو نیم تقسیم شدم!
بک تقریبا داد زد و لوهان خندید و خودش هم کنار بکهیون دراز کشید...از حس باز شدن گرفتگی استخونای کمرش چشماش رو بست
_اوووووو مای گااااش....جر خوردم!
بکهیون خندید و سرش رو تو گردن لوهان فرو کرد و دم گوشش با لحن بامزه ای ورجه وورجه کرد
_منم همین حرفو زدم منتهی با ادبانش رو...هیونگم خیلی به ادب حساسه!
گرمی نفسای بکهیون پوست حساس گردنش روقلقلک میداد و از طرفی به خاطر لحن کیوت بکهیون حس میکرد از خنده میخواد بپوکه!
_بابای منم حساسه اما به تخم چپم!...اصلا مهم نیس که بزرگترا چی میگن!
و بعد برای دیدن تاثیر حرفش رو بکهیون سرش رو برگردوند و چون بک از حد تصورش خیلی خیلی بیشتر بهش نزدیک بود تقریبا لب هاشون رو هم کشیده شد و لحظه بعد کوه از جیغ بلند دوتا پسر ریزه میزه به خودش لرزید!
و البته چانیولی که تا قبل از اون به گوشه ای تکیه زده بود و بی توجه به زرت و پرت های کیم با چشمایی ریز شده به اون دوتا زل زده بود، در مرحله اول وقتی بکهیون به سمت لوهان غلت خورد ابروهاش بالا پرید و وقتی سرش رو تو گردن لوهان فرو کرد چانیول چند بار مثل ماهی دهنش باز و بسته شد...کیم نگاه چانیول رو دنبال کرد و وقتی به بچه ها رسید پوزخند کثیفی که نشون دهنده ذات کثیف ترش بود زد
_بچه ها انگار خیلی با هم صمیمی شدن!
اما خب چانیول هیچی از حرفای کیم نفهمید وقتی لب های لوهان رو لبای برادرش افتاد و لحظه بعد جیغشون بلند شد!
بکهیون در حالی که تو خودش جمع شده بود و دستش رو لبش بود جیغ جیغ کرد
_این چی بود؟...ها؟...چندشم شد....یااااا اولین بوسم رو ازم گرفتی!
لوهان که خودشم شوکه شده بود با دیدن چهره بکهیون که هر لحظه امکان داشت بزنه زیر گریه سریع توضیح داد
_هی بک...تقصیر خودت بود...من انتظار نداشتم در این حد بهم نزدیک شده باشی که...بعدشم...بوسه اول به این نمیگن احمق...باید کلی احساسی باشه...ما فقط پوست لبمون با هم روبوسی کردن...تمام!
بک چند تا پلک زد و با لب های آویزون شده ای پرسید
_واقعا؟؟
_آره به جان پدرم قسم میخورم!
هر چند اگه بکهیون میفهمید چون پدر لوهان لحظه ای براش مهم نبوده جای اینکه نفس آسوده ای بکشه بلند بلند میزد زیر گریه!
_هی بکهیون بیا اینجا بینم!
صدای چانیول باعث شد با ترس به لوهان نگاه کنه و پسر موقرمز با نیش باز لب بزنه
_فک کنم همه چی رو دید!
با اینکه میدونست چانیول دوست دختر داره ولی حداقل دوست نداشت اون مرد راجبش فکرای اشتباه کنه!
نفسش رو بیرون داد و از جاش بلند شد و همچنان پنگوئن وار به سمت مردی که به سنگی تکیه زده بود راه افتاد!
وقتی به چانیول رسید خودش رو کاملا زد به موش مردگی و با همون نگاه پاپی طور که چانیول رو بیشتر عصبی میکرد بهش زل زد
چانیول واقعا میترسید بکهیون اینطور جلوی کیم خودش رو شبیه به بیبی بوی ها نشون بده و باعث بشه اون مرد فکرای اشتباه بکنه...اما خب ترسش با دیدن نگاه خریدارانه کیم که هر مردی متوجهش میشد به واقعیت پیوست!
نفسش رو بیرون داد...باید عاقلانه رفتار میکرد..شاید واسه همین

My DaddyWhere stories live. Discover now