my daddy prt30

8K 1.4K 412
                                    

کیونگسو دستی بین موهاش کشید و در حالی که نگاهش روی سنگ فرش های پیاده رو بود لباش رو روی هم چسبوند

همه چی تموم شده بود...کای رسما بهش گفته بود بیا بهم بزنیم و فاک!...دی او واقعا احساس میکرد که تو این مدت فقط یه عروسک خیمه شب بازی بوده، حس میکرد مثل یه کاغذ خط خورده مچاله شده...حس میکرد فقط ازش سوءاستفاده شده هر چند خودش میدونست کای حد رابطشون رو مشخص میکنه...همین احساسات تبدیلش کرده بودن به دوکیونگسو؟

یهو سر جاش ایستاد و به آسمون خیره شد...هوا ابری بود و تنها چیزی که الان نیاز داشت یه بارون کوفتی بود که بدبختیش رو یادش بیاره.

مگه همیشه اینو نمیخواست پس چرا ناراحت بود؟...چرا حس میکرد دلش تنگ شده؟...چرا یه درد لعنت شده داشت قفس سینش رو سوراخ میکرد؟

لحظه بعد تنها پسر چشم درشتی که بین بقیه آدما به چشم میخورد با دست هایی که بی حال کنار بدنش افتاده بودن به سمت خونه ای رفت که هیچ تعلقی بهش نداشت.

__________________

موهاش رو به صورت تیکه تیکه روی پیشونیش ریخته بود و چشماش مثل دیروز با خط چشمی که کشیده بود کشنده تر دیده میشد.

هودی سفیدش باعث میشه حتی از چند متر اونطرف تر هم قابل تشخیص باشه و جین مشکی که مدل پاره ای داشت تیپش رو کامل تر میکرد.
شاید بکهیون لباس های ساده ای پوشیده بود ولی قلب کریس به قدری داشت تند تند میزد که خودش برای لحظه ای ترسید.

وقتی بکهیون روبه روش ایستاد لبخند مستطیلی شکلی زد و با چشمای هلالیش بهش خیره شد
_انقدر قدت بلنده که از دور هم تشخیصت دادم.
کریس با خجالت دستی به گردنش کشید...البته که خبر نداشت بکهیون در حال دید زدنشه.

_خب....بریم داخل.
کریس دستش رو با فاصله کمی پشت کمر بکهیون قرار داد و اونو به سمت خونه دوستش راهنمایی کرد.
بکهیون در حالی که داشت همراه کریس از باغ بزرگ خونه عبور میکرد دستاش رو تو جیب هودیش فرو برد و نگاهش رو به اطراف چرخوند
_خونه قشنگیه.
_آ...آره فک کنم!
بکهیون گفت و کریس سریع تایید کرد.

صدای موسیقی به گوششون میرسید و همین نشون میداد واقعا یه پارتیه که فقط به بهونه تولد برگزار شده.
داخل خونه که شدن موج وسیعی از آهنگ تو گوششون زد و باعث شد چشمای بکهیون کمی جمع بشه، پسری با موهای فرفری و قد متوسط به سمتشون اومد

نگاهش بین کریس و بکهیون به نوسان دراومد و یهو انگار که چیزی یادش اومده باشه نیشش باز شد
_تو باید بکهیون باشی درسته؟
بکهیون سعی کرد لبخند بزنه چون هر چقدر فکر میکرد این اولین باره اون پسر رو میبینه.
پسر به شونه کریس که معلوم بود زبونش بند اومده زد و چشمکی هم چاشنی حرفش کرد
_خوش اومدید...در هر حال لذت ببرید بچه ها!
و بعد با چهره شادی دوباره بین جمعیتی که در حال رقص بودن گم شد، چشمای متعجب بکهیون و کریس به سمت هم چرخید و لحظه بعد هر دو خندیدن...اون آدم واقعا عجیب بود!

My DaddyWhere stories live. Discover now