my daddy.prt36

7.8K 1.4K 281
                                    


در حالی که خودشم میدونست تا چه حد بیبی طور شده گوشه لبش رو به دندون گرفت.
_کریس بود...بهت سلام رسوند چانیول شی...خیلی دوست داره.
آخر حرفش رو وقتی سرش رو بالا گرفت گفت و باعث شد صحنه ای رو ببینه که صد سال یه بار هم کسی شانس دیدنش رو نداشت...چانیول خیلی خیلی ترسناک شده بود.
با چشمای پاپی طورش به مردی ک بدنش ب خاطر ورزشی که کرده بود برق میزد و موهاش تقریبا خیس بود خیره شد و لحظه بعد وقتی چانیول با حرص سمتش اومد پاهاش رو تو خودش جمع کرد.
_این چه سر و وضعیه ک برای خودت درست کردی؟
با اخمای تو هم تقریبا داد زد و باعث شد اخمای پسر کوچکتر تو هم بره
_به نظر خودم خیلی هم سکسی شدم.
ابروهای چانیول بالا پرید و بکهیون با انگشتای کشیدش ملحفه رو از روی پاهای لختش کنار زد و وقتی نگاه چانیول روی رون های شیریش نشست پوزخند شیطونی زد.
تو جاش بلند شد و نزدیک چانیول شد...درست تو یک قدمیش!
با چشمایی که تیره تر به نظر میرسید به چشمای عصبی آدم روبه روش خیره شد و وقتی دستش رو وسط قفسه سینه مرد بزرگتر گذاشت ،برای یه لحظه از تپش های بی قرار زیر دستش حس کرد گونه هاش هر لحظه ممکن رنگ بگیرن.
متوجه جابه جا شدن سیبک گلوی چانیول شد و همزمان با کشیدن زبونش رو لب پایینش دستش رو از قفسه سینه چانیول به گردنش سر داد و لحظه بعد همزمان با بلند شدنش رو نوک انگشتای پاش و کوبوندن لباش روی لبای قلوه ای چانیول که تا چند لحظه پیش از عصبانیت میلرزید دستاش تو موهای پشت گردن چانیول چنگ شد.
چیزی به جز همون پیراهن گشاد و لطیف صورتی رنگ تنش نبود و بوی توت فرنگی که از خودش ساطع میکرد باعث میشد چانیول قلبش پیچ شیرینی بخوره.
اما خب برخلاف تمام چیزایی که درونش طغیان میکرد بکهیون رو پس زد و وقتی پسر ریزجثه به سمت عقب تلو تلو خورد صدای غرولند چانیول به گوشش رسید
_هیچ معلوم هست داری چه غلطی میکنی؟...جا اینکه بپری رو من جواب بده...میونت با کریس چیه؟
بکهیون چند تا پلک گیج زد و بدون توجه به گونه های سرخش با اخمای تو هم دست به سینه شد
_هر چی...به تو چه؟
_پس حق نداری منو لمس کنی بچه.
چانیول با فرو بردن دستاش تو جیب شلوارش با پوزخند عصبی گفت(در اصل خودشن نفهمید چی گفت) و در برابر چشمای متحیر بکهیون از اتاق خارج شد.
ولی خب فقط کافی بود که به اتاق خودش بره تا اون آرامش ظاهری رو به فاک بده.
حوله دور گردنش رو با حرص روی زمین پرت کرد و چنگی به موهاش زد...اون کریس ووی لعنتی رو باید از رو زمین محو میکرد؟
لباساش رو از تنش درآورد و بعد از انداختنشون توی سبد رخت چرکا داخل حموم شد.
قلبش هنوز داشت تند تند میزد و فقط کافی بود زیر دوش آب قرار بگیره و چشماش رو ببنده تا رون های شیری بکهیون جلو چشماش نقش ببنده...این دقیقا چه کوفتی بود؟
اصلا‌ مشکل از چانیول نبود چون محض رضای فاک! یه پسر چطور میتونست در اون حد ظریف و خواستنی باشه؟
بدون توجه به اینکه بکهیون رو توی ذهنش خواستنی توصیف کرده آهی کشید و دستاش رو تو موهاش فرو برد...هنوز جای انگشتای کشیده بکهیون رو روی موهاش حس میکرد.
نفسش رو بیرون داد و بدون اینکه اجازه پیش روی بیشتر به افکارش بده شامپو بدنش رو برداشت و به تصویری که پشت پلکش راجب اینکه چه کاری میتونه با اون بدن نرم و لطیف بکنه ظاهر شده بود لعنتی فرستاد.
سریع دوش گرفت و بعد از قطع کردن آب با عضوی که پرچم علم کرده بود وسط حموم ایستاده بود...باورش نمیشد که حتی با تصور اون بدن اینطور تحریک شده....اصلا مگه امکان داشت وقتی در این حد عصبیه و میدونه که بکهیون برای اون کریس ووی عوضی خوشگل کرده اینطور تحریک شه؟
فاک! اگه قرار بود با خودش رو راست باشه حتی لبای بکهیونم میتونست باعث بشه داغ کنه.
حوله تنپوشش رو تنش کرد و بعد از انداختن حوله کوچیکی رو سرش از حموم خارج شد...خب از آدم منطقی و منضبطی مثل چانیول انتظار ندارید که خودارضایی کنه؟
وقتی که نوجوان بود توی مقاله ای خونده بود که خودارضایی باعث بی اختیاری در ادرار میشه و عدم تمرکز و سردردهای میگرنی و ناتوانایی های جسمی هم یکی از دلایل جبران ناپذیرش بود.
و البته که‌چانیول دوست نداشت بعد از یه مدت موهاش بریزه و درد کشاله ران با تنگی نفس داشته باشه.
با یادآوری اون مقاله نفسش رو بیرون داد و با باز شدن یهویی در اتاق چشمای متعجبش‌به سمت در کشیده شدن و با دیدن بکهیون که با اخمای تو هم دیگه با همون سر و وضع به قول خودش سکسی داشت به سمتش میومد نفسش حبس شد
_چی میگی؟
با چشمای ریز شده ای پرسید، بکهیون با حرص به سمتش اومد و وقتی روبه روش ایستاد گوشیش رو جلو چشمای چانیول گرفت
_خودت نگاه کن چانیول شی....من با کریس حرف نمیزدم.
چانیول به اسکرین گوشی بکهیون نگاه کرد و با دیدن اسم لوهان یه چیزی تو قلب و ذهنش آروم گرفت.
لبخندی که رو لباش داشت نقش میبست رو پس زد و سری تکون داد
_خب که چی؟
بکهیون گوشیش رو پایین گرفت و با چشمای مظلوم شده ای به مرد روبه روش نگاه کرد
_خب..خباینکهبذارلمستکنم.
تیکه آخر حرفش رو تندتند زد و باعث شد چشمای چانیول ریز بشه و کمی سرش رو جلو تر بیاره
_چی؟
بکهیون لبش رو زبون زد و یه قدم فاصلشون رو کمتر کرد و وقتی لبش رو به گوش مرد بزرگتر چسبوند به آرومی زمزمه کرد
_بذار لمست کنم ددی.
زبونش رو روی هاله گوش بزرگ چانیول کشید و خیسیش رو با خیسی زبونش جایگزین کرد.
نفس چانیول حبس شد و کم کم اخماش تو هم رفت
سریع تو جاش ایستاد و بدون توجه به اون چیزی که تو پایین تنش بود و داشت خودش رو برای پسر کوچکتر میکشت با حرص زمزمه کرد
_به من نگو ددی.
لبای سرخ بکهیون آویزون شدن و سرش رو با مظلومیت کج کرد...انگشت اشارش رو کنار صورتش گرفت
_فقط یه کوچولو؟
چانیول پوفی کشید و حین اینکه سعی میکرد به پاها و سر شونه های لخت پسر ریزجثه توجهی نکنه به سمت کمد لباساش رفت
_اگه خودتو دوست داری برو بکهیون.
با لحن هشدار گونه ای گفت(هیچوقت با یه مردی که در حد چی تحریک شده بحث نکنید)در کمدش رو باز کرد و تا خواست لباسی از توش برداره صدای بکهیون رو از پشت سرش شنید
_اگه نرم باهام چیکار میکنی؟
و فاک!....این سوال تمام نورون های عصبی چانیول رو به کار گرفت و باعث شد تمامی کارهایی که میتونه با اون بچه کنه تو ذهنش جون بگیره.
با حرص در کمدش رو بست و به سمت بکهیون برگشت، با خستگی شقیقش رو مالید و سعی کرد منطقی باشه
_ببین بکهیون فقط رو نرو من نیا باشه؟...وقتی بهت میگم برو اتاقت یعنی باید بگی چشم.
وقتی بکهیون بهش نزدیک شد سعی کرد عقب نکشه و باز اون بوی توت فرنگی شیرین تو مشامش پیچید...با اتفاقی که یهو افتاد برق صد هزار ولت ازش عبور کرد و نفس گرفت.
بکهیون به عضوش از روی حوله چنگ زده بود و همین باعث شد عرق سردی رو کمرش بنشینه.
پسر کوچکتر لبش رو زبون زد و خودشو بیشتر به چانیول چسبوند
حوله رو کنار زد و حالا انگشتاش مستقیما میتونست عضو سفت شده و بزرگ چانیول رو حس کنن.
_اوه ددی...تو سخت شدی.
چانیول واقعا رد داده بود...تا حالا تو این شرایط نبود و الان حس خوبی داشت؟...حس انگشتای کشیده بکهیون دور خصوصی ترین نقطه بدنش باعث میشد دلش بخواد همین الان اونو به دیوار بکوبه و همون یه تیکه پیراهن رو از تنش بکنه ولی خب پارک چانیول یک عدد منطق داشت که کل زندگیش بر اساس اون تصمیم گرفته بود.
بکهیونم...خب بکهیون شاید الان خیلی شیطون به نظر میرسید ولی از درون داشت نابود میشد چون فاک!...چیزی که بین دستاش بود کینگ سایز یه پادشاه بود؟
اون زیادی بزرگ بود و مطمئنا اگه فرار نمیکرد پاره بود پارههههه.
آب دهنش رو با ترس قورت داد، حالا که تا اینجا اومده بود باید پاش میموند نه؟...اصلا خوب کاری کرده بود...بالاخره الان میتونست تصمیم بگیره.
شاید چانیول رو دوست داشت ولی خب...دلیل نمیشد که به خاطرش اونهمه درد رو تحمل کنه هوم؟
"لذت هم داره"
با خودش فکر کرد و لحظه بعد وقتی توسط چانیول پس زده شد نفسش برید.
الان پس زده شده بود؟...اگه دوست دخترشم اینکارو میکرد پسش میزد؟(دوقطبی هم خودتونید'-')
_هیچ میفهمی داری چیکار میکنی؟
داد بلند چانیول باعث شد از افکارش خارج بشه...پس اون بوسشون چی بود؟...واقعا چانیول دیشب مست بود و اون شبم به خاطر انتقام از بک اونکارو کرده بود؟
تمام امیدایی که تو دلش داشت برای بار دوم به خاک رفت و چانیول به راحتی تونست متوجه تیره شدن چهره پسر کوچکتر بشه.
با دستای سفیدو کوچیکش یقه شل و ول پیراهنشو درست کرد و نفسش رو بیرون داد
سرش رو بالا گرفت و مستقیم تو چشمای سرخ شده چانیول خیره شد...حالا دیگه حولش از روی سدش افتاده بود و موهای خیسش به صورت ویرگولی رو پیشونیش ریخته بود باعث میشد جذاب تر به نظر برسه....لباش رو روی هم‌کشید و حرفاش رو تو ذهنش سازمان داد.
_این آخرین قدمیه که سمتت برمیدارم اینبارم پسم بزن، منم تمام احساساتمو همینجا دفع میکنم و میشم همون هیونگ سابقت ولی...ولی اگه نذاری برم برای همیشه اینجا میمونمو فقط برای تو میشم.
حرفاش رو با تمام جدیتی که داشت گفت و به سمت مرد بزرگتر قدماش رو کشوند.
در برابر چشمای متعجب چانیول دستاش رو دور گردنش حلقه کرد و خودش رو بالا کشید و لباش رو به نرمی روی لبای قلوه ای مرد بزرگتر گذاشت.
بکهیون دقیقا داشت تمام چیزایی که چانیول تا الان درست کرده بود رو بهم میریخت...دقیقا داشت تمام معادلات و منطق چانیول رو با هر حرکتی که به لباش میداد نابود میکرد.
از طرفی میدونست این اشتباهه ولی قلبش تو این نقطه و این زمان انقدر تند تند میزد که نمیتونست حتی حرکت کنه.
دستش رو روی شونه ظریف بکهیون گذاشت و اونو به سمت عقب هول داد و به محض جدا شدن لباشون چشمای کشیده پسر کوچکتر باز شد...الان پس زده شده بود؟
نفسش رو بیرون داد و با خجالتی که یهو تو وجودش سرازیر شد از پایین پیراهنش گرفت و پایین تر کشید.
لبخند بی خیالی زد و چشماش رو هلالی کرد
_پس من میرم.
"منم تمام احساساتمو اینجا دفع میکنمو میشم همون هیونگ سابقت"
حرف بکهیون تو گوشش پیچید و لحظه بعد همه چیز مثل فیلم از جلو چشماش رد شد.
بکهیونی که تو سخت ترین شرایط بغلش میکرد و پا به پاش اشک میریخت، بکهیونی که میتونست شفاف ترین لبخندها رو بهش بزنه و جوری با نگاهش چانیول رو دیوونه کنه که مرد بزرگتر تا چند روز به چشمای کوچولو و غمگینش فکر کنه، بکهیونی که با اون اندام ریزه میزش خودش رو به چانیول میسپرد و تو بغلش جمع میشد و باعث میشد چانیول بعد رفتن دوست دخترش بیشتر احساس آرامش کنه چون احساس خیانتش کمتر شده بود؟
اینکه رزی رو کنارش داشت و ذهنش درگیر موجود کوچولویی تو اتاق بغلی بود باعث میشد فقط عذاب وجدان بگیره ...از کی قلبش اینطور بی قرار شده بود؟
چه طور باید برای این احساسات پیچیدش اسم میذاشت؟...دیوونه شده بود؟
کلید آف مغزو منطقش رو زد و به سمت بکهیونی که داشت به سمت خروجی اتاق میرفت خیز برداشت و تو یه حرکت اونو به دیوار کوبوند و بدون اینکه اجازه تحلیل چیزی رو به بکهیون بده لباش رو محکم رو لبای نیمه باز و سرخش کوبوند.
درست مثل تشنه ای که به منبعی از آب رسیده باشه با عطش زبونشو رو لب پایین پسر کوچکتر کشید و بکهیون انقدر بی رمق بود که حتی نمیتونست تکون بخوره.
فقط تونست با دستای سردش دو طرف یقه حوله تنپوش چانیول رو بگیره و با اوج گرفتن بوسشون حوله بین انگشتاش مچاله شد.
مطمئن بود الان چانیول نه از دستش عصبی بود...نه مست...پس این بوسه میشد اولین بوسشون؟
با این فکر دهنش به ناله ای باز شد و وقتی زبون چانیول داخل دهنش سر خورد قلبش ایست کرد...این واقعی بود؟
چانیول بوسه نرمی به لبش زد و وقتی حس کرد نفس کم آورده ازش جدا شد.
به چشمای بکهیون که با کمی مکث باز شد و مستقیم تو چشماش دوخته شد نگاه کرد و یکی از دستاش رو کنار سر پسر کوچکتر روی دیوار ستون کرد و روش خم شد
_من سعی کردم ازت دوری کنم بچه...خودت اینکارو باهام کردی...خودتم باید مسوولیتش رو به عهده بگیری، بهم وقت بده که راجبش فکر کنم بک...اینطور نرو و بمون تا وقتی بهت بگم دوست دارم با چه عنوانی با هم باشیم....باهاش مشکلی نداری؟
حرفاش رو با جدیت به زبون آورد و نگاهش رو روی چشمای پاپی طور پسر زیر دستش که حالا هاله ای از اشک روشون رو پوشونده بود نگه داشت.
بکهیون سریع سرش رو به چپ و راست تکون داد و لحظه بعد دستش رو دور کمر چانیول حلقه کرد و خودش رو تو بغلش انداخت و همین حرکتش باعث شد مرد بزرگتر چند بار تو جاش تلو تلو بخوره.
آب بینیش رو بالا کشید و با بغض غرید
_خیلی بدی چانیول شی....ولی بازم قبوله.‌‌.‌.تا صد ثانیه دیگه هم باشه من منتظرت میمونم.
لحن کیوتش باعث شد چانیول خندش بگیره....صد ثانیه؟

My DaddyWhere stories live. Discover now