My Daddy.prt 64

4.3K 1K 220
                                    


اگه از بکهیون میپرسیدن سخت ترین روز زندگیت چه روزی بوده، به جز روزی که چشمش رو باز کرد و رزی رو روی شونه های چانیول دید...مطمئنا امروز رو فریاد می‌کشید.

اینکه جلوی خانوم ری جین ایستاده بود و سعی داشت مظلوم نمایی کنه در حالی که خانوم و آقای پارکی که کنارش ایستاده بودن، از همه چیز خبر داشتن زیادی ناجور بود.

_پس شما دارید میگید به خاطر بیماری آقای پارک نمیتونید از بکهیون مراقبت کنید؟

خانوم و آقای پارک به بکهیون نگاهی انداختن و در آخر زن به حرف اومد.

_درسته....چند ماه قرار بود به طور آزمایشی بک رو پیش خودمون داشته باشیم...پس الان مشکلی پیش نمیاد نه؟

فشار انگشت های بکهیون به دور دسته چمدونش بیشتر شد و به خانوم ری که حالا یه دلسوزی خاصی توی نگاهش به چشم میخورد خیره شد.

_نه مشکلی نیست...فقط این فرم رو برای ما پر کنید تا ضمیمه پروندش کنم.

احساس شرمندگی عجیبی میکرد، در کل کسی که چانیول رو از راه به در کردن بود خودش بود!
زیر چشمی به آقای پارک نگاهی کرد و طبق چند ساعت اخیر لبخند اطمینان بخشی ازش تحویل گرفت ولی اخمای خانوم پارک هنوز تو هم بود.

لب هاش رو تا جایی که سفید بشن بهم فشرد و وقتی خانوم ری بهش گفت می‌تونه بره، سریع از دفتر خارج شد.

_ چی شده؟

کیونگسو که تا قبل از اون پشت در ایستاده بود با دیدن چهره نه چندان ناراحت دوستش سریع پرسید و بکهیون همون‌طور که چمدونش رو دنبال خودش میکشید جواب داد.

_هیچی...فقط از این به بعد قراره با هم، مثل قبل زندگی کنیم بوتی.

با دیدن چشمای کیونگسو که از ذوق برق میزد تکخنده ای کرد و لحظه بعد جوری هم دیگه رو بغل کرده بودن که انگار صدها سالی از آخرین دیدارشون میگذره!

_وای خیلی خوب شدددد...از این به بعد قبل خواب کمیک می‌خونیم.

بکهیون دستش رو دور گردن کیونگ انداخت و همون‌طور که حالا به سمت اتاقشون میرفتن با لحن شیطونی اضافه کرد.

_و تجربیاتمون رو در اختیار هم قرار میدیدم.

خب! همین حرف کافی بود کیونگسو سریع سرخ بشه....باید می‌رفت به خانوم و آقای پارک التماس میکرد تا بک رو برگردونن؟

_تخت قشنگم.

بکهیون حین انداختن چمدونش روی تختش که طبقه بالا تخت کیونگسو بود ذوق زده گفت و وقتی خودش رو بالا کشید پاهاش رو تکون تکون داد.

نمیدونست چرا ولی حتی ذره ای احساس پشیمونی نمی‌کرد...اینکه چانیول رو داشت به از دست دادن یه زندگی خیلی راحت تر با خانواده پارک می ارزید.
میدونست چانیول دستش رو رها نمیکنه و همین ته دلش رو آروم کرده بود، جوری که کیونگسو هم از این اعتماد بک نسبت به چانیول هم خوشحال بود هم نگران!

My DaddyWhere stories live. Discover now