my daddy prt 13 ^^

7.4K 1.1K 180
                                    


نگاه هر دوشون تو هم قفل شده بود...تو چشمای بکهیون ترس بود و تو چشمای چانیول ترس و وحشت و تعجب و عصبانیت!

مرد بزرگتر با بستن چشماش و بیرون دادن نفسش آون ارتباط چشمی نه چندان جالب رو قطع کرد و سعی کرد منطقی رفتار کنه!

_بکهیون...این یه چیز عادیه..فقط...فقط چرا...

نمیتونست حرفش رو ادامه بده..باید میگفت"چرا مثل کسی که داره به

فاک میره ناله میکردی؟"

مطمینا بعد از این حرف باید خودش رو یه جایی گم و گور میکرد که دیگه

با بکهیون چشم تو چشم نشه و خب خیلی عجیب بود!

چرا که چانیول جای بکهیون احساس خجالت میکرد شاید به خاطر اینکه این

مسائل براش ناشناخته بود یا شاید دلیلش این بود که چانیول مثل بکهیون

هر شب فکرای خیس نمیکرد!

صدای نازک و مظلوم بکهیون باعث شد از فکر بیرون بیاد و به

پسر ریز جثه که بدجور تو خودش مچاله شده بود نگاه کنه

_ببخشید چانیول شی...ولی میشه برم حموم؟

چانیول عینکش رو از چشمش درآورد و در حالی که داشت چشمای خستش

رو مالش میداد تقریبا با بیچارگی نالید

_برو!

بکهیون سریع از جاش پرید...دردی که تو پایین تنه نه چندان بزرگش میپیچید

باعث میشد بخواد گریه کنه و خب!..میتونست تو حموم راحت بشه و

بعد بشینه مثل بچه آدم به گندی که زده بود فکر کنه!
اما خب با حرف چانیول تقریبا تو جاش خشکش زد

_بکهیون فقط(کمی برای گفتن حرفش دو دل بود ولی خب با بستن عصبی

چشماش حرفش رو به زبون آورد)...به پایین تنت دست نزن..فکر کنم

باید بدونی که چقدر برای بدنت ضرر داره....فقط سعی کن نادیدش بگیری

کم کم اوکی میشه!

چانیول با بدبختی حرفش رو به پایان رسوند و با دیدن ابروهای بالا افتاده

پسر ریز جثه که تو چشمای پف کردش "وات د فاک؟" خاصی موج میزد

اخماش رو تو هم کشید

_اگه دست بزنی میفهمم!...پس بهتره اینکارو نکنی؟

چانیول مثل مادرای دیکتاتور داشت رفتار میکرد و بکهیون واقعا جلوی خودش

رو گرفت تا این جمله از بین لبای باز موندش بیرون نپره

"نظرت چیه پاهات رو برام باز کنی و به فاکت بدم استریت احمق؟! اونوقت اصلا هم ضرر نداره"

My DaddyWhere stories live. Discover now