my daddy 24

6K 1.1K 89
                                    

دی او گوشه ای تو بغل بکهیون فرو رفته بود و لرزش بی اختیار بدنش باعث میشد بکهیون هر لحظه چشماش از اشک پر و خالی بشه!
دقیقا معلوم نبود لوهان کجا رفته و کای...اون هم خبری ازش نبود!
بکهیون آهی کشید و با اینکه صورتش رو به فاک داده بود ولی سعی کرد لبخند بزنه
_دیدی چطور زدیمشون؟
کیونگسو آب بینیش رو بالا کشید و با صدای تو دماغی شده ای جواب داد
_بله دیدم...فقط آخراش کم مونده بود شلوار لوهان رو از پاش دربارید تا کلید رو پیدا کنید!
با این حرفش بکهیون خنده ریزی کرد که با توجه به زخمی بودن صورتش سریع جمع و جور شد و تقریبا از دهنش دررفت
_آه..درد میکنه!
لب های کیونگسو به سمت پایین متمایل شد و لحظه بعد پقی زد زیر گریه و این حرکت یهوییش در حدی بکهیون رو سورپرایز کرد که برای چند لحظه فقط داشت به اشکای شفاف دوستش نگاه میکرد
_هی...کیونگسو چرا داری گریه میکنی؟...ها؟
تیکه آخر حرفش رو وقتی زد که سرش رو نزدیک دوستش برده بود و برای شنیدن هر صدایی گوشش رو تیز کرده بود!
_هی بــــک!
با بلند شدن صدای لوهان نگاه متعجبش رو به سمت اون پسر که انگار نه انگار چند لحظه پیش یک دور کامل مثل یه کیسه بوکس مورد عنایت قرار گرفته بودن برگردوند!
دقیقا لوهان جوری لبخند زده بود که انگار این اتفاق چند لحظه پیش میتونه جزو برنامه زندگیش باشه!
وقتی به بکهیون و دی او رسید گوشی تو دستش رو تکون داد
_یه فکری دارم برات بکهیون!
هر چند پسر کوچکتر باید از این حرف لوهان خودش رو از ترس خیس میکرد!
_چیه؟
بکهیون وقتی دید نگاه ذوق زده لوهان بعد از چند ثانیه ادامه پیدا کرد و حرفی نزد با تعجب پرسید و باعث شد لوهان به خودش بیاد
_بیا به اون استریت اسکل زنگ بزن بگو میخوای بیای پیش من!
ابروهای بکهیون به هم نزدیک شد
_بمیرمم بهش زنگ نمیزنم...حرفای دیشبش هنوز تو مخم داره رژه میره!
پسر موقرمز با بی خیالی شونه ای انداخت و کنار کیونگسو نشست
_خب...این دیگه مشکل من نیست...ولی مطمینا اگه صورت زخمیت رو میدید چهار دست و پا به سمتت میدوید و دیگه لازم نبود با پاهای خودت به خونه برگردی!
بعد از تموم شدن حرفش زیر چشمی به بکهیون که حالا چهرش جوری بود که "چرا به ذهن خودم نرسید؟" نگاه کرد!
بکهیون سریع گوشیش رو از تو جیبش خارج کرد و کیونگسو رو که رو شونه راستش لم داده بود رو به سمت لوهان شوت کرد و تازه اون لحظه متوجه سر شدن بازوش شد!
لوهان به کیونگسو که مثل گیجا به یه نقطه ای خیره شده بود نگاه دلسوزی انداخت و چشماش رو ریز کرد
_آیگوووو...قیافت رو مثل کسایی که یه دوست پسر با دیک دو سانتی دارن نکن..(شونه هاش رو تکون داد)...من این شونه ها رو بهت قرض میدم بیبی!
حرفش کامل از دهنش خارج نشده بود که سر کیونگسو رو شونه هاش افتاد و پسر موقرمز برای یه لحظه واقعا برای دوست چشم درشتش دل سوزوند!
با دیدن بپر بپر کردن بکهیون تو جاش توجهش به سمت اون جوجه کوچولو جلب شد و چرخی به چشمش داد...هر کس این صحنه رو میدید میفهمید بکهیون داره با چانیول تماس میگیره!

My DaddyWhere stories live. Discover now