شاید اولین بار بود توی این چهل سال، همسرش رو اینطور بی قرار میدید جوری که همش تو فکر فرو میرفت، زیر لب کلماتی نامفهوم رو زمزمه میکرد و بعد آه میکشید واقعا بی سابقه بود!
_اتفاقی افتاده عزیزم؟
خانوم پارک که تا قبل از این مشغول خورد کردن سبزیجات بود، با شنیدن صدای همسرش سریع به خودش اومد و به سمتش برگشت.
_نه چیزی نیست!
لبخند اطمینان بخشی زد، هر چند فِیک بودنش از اون فاصله هم قابل تشخیص بود.
_بکهیون کجاست؟
لحن ملایم آقای پارک باعث شد همسرش آه دوباره ای بکشه، خیلی فکر کرده بود و در آخر به این نتیجه که اول و آخر باید این مسئله رو به شوهرش میگفت رسیده بود....اگه پای این بیماری کوفتی وسط نبود بدون لحظه ای مکث بیانش میکرد ولی حالا...همه چی فرق داشت و حس میکردم بیان هر کلمه ای ممکنه اشکش رو دربیاره.
از اینهمه تقلا و وانمود کردن به خوشبختی خسته شده بود...چطور میتونست بیخیال همسرش بشه؟
حالا بکهیون و چانیول هم به بدبختیاش اضافه شده بودن و جوری که حس میکرد یه وزنه دو تنی رو شونه هاش داره سنگینی میکنه میتونست دیوونش کنه._من...نمیدونم باید چیکار کنم.
خانوم پارک با رها کردن چاقو روی میز و پایین انداختن سرش تقریبا نالید و متوجه نگاه غمگین همسرش نشد.
چند لحظه بعد تو آغوش آدمی که حالا نمیتونست مثل گذشته اونطور سفت بغلش کنه فرو رفت و همین یه محرک برای تحریک چشماش شد تا قطره اشکی که به زور فرار کرد راه رو برای بقیه اشک ها باز کنه و لحظه بعد تقریبا صدای هق هقش کل خونه رو برداشته بود.
آقای پارک بیچاره نمیدونست دقیقا باید چیکار کنه، بنابراین فقط با نوازش آروم کمر همسرش و بوسیدن هر از گاهیِ موهاش سعی داشت کمی آرومش کنه.
_چانیول و بکهیون کاری کردن؟
بعد از چند لحظه که صدای بلند گریه جاش رو به فین فین های هر ثانیه یکبارش داد با همون صدایی که انگار همیشه آرامش داره پرسید و خانوم پارک نفسش رو بیرون فرستاد._چانیول کاری نکرده....همه چیز زیر سر اون پسر بچست!
_عشق دو طرفست عزیزم....پس هر دو به یک اندازه مقصرن!
چشمای خانوم پارک گرد شد و با تعجب خودش رو عقب کشید تا بتونه همسرش رو بهتر ببینه.
_تو از...از کجا میدونی؟
_چانیول باهام صحبت کرد.
آقای پارک بدون اینکه ذره ای انگار مسئله مهمی باشه گفت، حالا اشک های خانوم پارک بند اومده بود و با شگفتی داشت به همسرش نگاه میکرد.
_چ...چی گفته بود؟
صندلی کنارش عقب کشیده شد و همسرش کنارش نشست و دستش رو بین دستاش گرفت.
YOU ARE READING
My Daddy
FanfictionName: My daddy Writer: maya^^ ژانر:روزمره،اسمات،ددی کینک،فلاف،عاشقانه💖 کاپل:چانبک / کایسو / هونهان ❌کامل شده❌ بکهیون یه منحرف کوچولو🍓 بود و با سیاستش هر چیزی که دلش میخواست رو بدست میاورد! ولی وقتی هوس یا عشق در یک نگاه اتفاق میافته بک میتونه جلو...