My Daddy prt57

6.2K 1.2K 280
                                    


بکهیون حرفی نمی‌زد، نه گریه ای نه ناراحتی که بخواد نشونش بده، اتفاقا خیلی مهربون شده بود و تقریبا هشتاد درصد کارای خانوم پارک رو انجام میداد.
از خرید خونه گرفته تا دادن دارو های آقای پارک و چیدن میز غذا.
به طرز عجیبی حتی درس هاش رو هم خوب میخوند.
یک هفته کامل بدون اینکه بخواد به گوشی موبایلش حتی نگاهی بندازه تمام تایمش رو با زن و مرد مهربونی که بهش لطف کرده بودن میگذروند و اصلا اهمیتی نمی‌داد که یه چیزی بین سینش به شدت درد میگیره.
بعضی وقتا یهو حس میکرد نصف بدنش بی حس شده و قادر به انجام کاری نیست...حس میکرد دلش برای چانیول تنگ شده، هر چند خودش ازش خواسته بود برای یه مدت رهاش کنه ولی آدم ها بعضی وقتا یه چیزی رو میگن و انتظار دارن بقیه بهش گوش ندن...بک هم بهش گفته بود بره ولی انتظار داشت حداقل برای آروم کردنش تلاش کنه.
یعنی چانیول نمیدونست با چه حالی ولش کرده بود؟
سرش رو روی میز گذاشت و به جای خالی لوهان خیره شد...دوست عزیزش یه مدت رفته بود مسافرت(لااقل خودش اینطور فکر میکرد) و مطمئنا اگه میفهمید توی این یه هفته که نبوده چقدر بدبختی سر بک اومده سریع خودش رو میرسوند نه؟
_بک زیاد خوب نیست!
چند میز عقب تر کیونگسو همون‌طور که با چهره بغ کرده دستش رو زیر چونش زده بود و به دوست کوچولوش خیره مونده بود زمزمه کرد.
_لابد بازم با دوست پسرش دعواش شده...اسمش چی بود؟چانیول؟
ابروهای کیونگسو با حالت متعجبی بالا پرید و سرش سمت پسرتیره تر برگشت.
_تو اینو از کجا میدونستی؟
_اون یه شبی که اومد خونم انقدر راجبش حرف زد که مخمو به فاک داد....تا پنج صبح کوفتی داشت فقط قد و قواره تخمی تخیلیش رو توصیف میکرد.
جونگین که با یادآوری اون روز اخماش رفته بود تو هم با حرص غرید و‌ سعی کرد توجهی به خنده بامزه کیونگسو نکنه.
_بک واقعا کراشمه.
_کراش منم.
کای تایید کرد و بعد از خمیازه خسته ای, از بازوی بغل دستیش گرفت و به سمت خودش کشید.
_بخوابیم.
و بعد سرش رو روی شونه ظریف کیونگسو گذاشت و چشماش رو بست، البته که هنوز نیم صدمه ثانیه نگذشته بود که با ورود استاد جوری به سمت عقب پرت شد که سرش با دیوار پشت سرش برخورد کرد و صدای ترسناکی داد.
_یااااا.
_شششششش.
کیونگسو با گذاشتن انگشت اشارش روی بینی و لبش بهش هشدار داد تا ساکت بشه .
_اون ته چه خبره؟
استاد لی با اخمای تو هم پرسید و کیونگسو سریع لبخند مظلومی که بیشتر معلم ها عاشقش بودن رو به استادش تحویل داد.
_چیزی نیست استاد.
آقای لی سری تکون داد و بعد از حضور غیاب کلاس لیست رو طبق معمول این یک هفته به بکهیون داد تا به دفتر معاون ببره.
معاون بیچاره ای که بکهیون نمیتونست دلیل اون حالت آشفته و خستش رو بفهمه.
البته شایعاتی تو کل مدرسه بود که می‌گفت معاون جذابشون کات کرده و حالا افسردگی گرفته!
اما جدی کدوم بخت برگشته ای با اوه سهون قرار میذاشت؟...حاضر بود قسم بخوره گند اخلاق تر از اوه سهون بازم خودشه.
فقط منتظر بود زودتر لوهان برگرده و مجبور نباشه هرروز به سوالای عجیب سهون جواب بده.
بعد از تقه ای که به در دفتر زد داخل اتاق شد و لیست حضور غیاب رو روی میز بزرگ معاون اوه که حالا داشت توی گوشیش دنبال چیزی میگشت گذاشت.
_با اجازه.
زیر لب با سوسکی ترین صدایی که میتونست تولید کنه گفت و خواست قبل از اینکه مرد پشت میز متوجهش بشه فرار کنه ولی خب هنوز یک قدمم عقب نگذاشته بود که با شنیدن اسمش چشماش رو با بدبختی بست.
_بک..با لوهان هنوز در تماس نیستی؟
_نه میگه شمارش در شبکه موجود نیست...آقای اوه رفته لندن بنابراین فکر نکنم اونجا چیزی آنتن بده.
_باشه...میتونی بری.
سهون بعد از آه کلافه ای که کشید گفت و دوباره سرش رو تو گوشیش فرو کرد.
واقعا خوشحال بود که هیچوقت اهل حذف کردن لیست تماس هاش نبود و الان در به در داشت داخل موبایلش در جست و جوی شماره دایه لوهان میگشت.
_میگم سهون شی...لوهان اتفاقی براش افتاده؟..هر روز دارید ازم سوال می‌پرسید مگه خودتون نگفتید پدرش زنگ زده و...
_نمیدونم!
سهون بعد از بیرون دادن حرصی نفسش با دستی که به پشت گردنش کشید گفت و باعث شد ابروهای بک بالا بره.
_یعنی چی که نمیدونی؟
انقدر شوکه شده بود که نخواد به غیررسمی صحبت کردنش اهمیت بده و فقط منتظر یه جواب بود...چرا حس بدی داشت؟
_یعنی...درسته پدرش بهم زنگ زد ولی درست بعد از روزی که تو توی اون خونه بودی... من اونجا نبودم و در جریان قضایا هم نیستم ولی عجیب نیست لوهان درست فردای اون روز یهو به لندن فرستاده بشه؟
«مخصوصا وقتی تا قبل از اون پیش من زندگی میکرد و یهو رفت و بعدش...فرستاده شد لندن»
ادامه حرفش رو تو دلش زد و به چهره متفکر بک خیره شد.
_باید برم جلوی در خونشون؟
_نمیخوای بگی اونجا چی گذشت؟...البته خودم یه سری حدسیات دارم.
بک لباش رو روی هم فشرد...باید میگفت؟...اگه تا الان سکوت کرده بود به خاطر لوهان بود ولی اگه اون مرد دیوونه بخواد خطری برای لوهان ایجاد بکنه چی؟

My DaddyWhere stories live. Discover now