_اااااااااه!
در حالی که دستش رو روی سرش گذاشته بود تو جاش نشست و با صورت جمع شده ای تقریبا نالید!
از لای چشمای نیمه بازش به اطراف نگاه کرد و کم کم اخماش تو هم رفت...اینجا هیچ شباهتی به اتاق خودش نداشت!
_اینجا دیگه کجاست؟
با صدای خش دار شده ای گفت و خمیازه دیگه ای کشید...حس میکرد سرش اندازه یک وزنه صدکیلویی سنگین شده و هر لحظه امکان داره بیافته تو بغلش!
با آستین بلند پیراهنش چشماش رو مالش داد...الان نباید میرفت مدرسه؟
_بیدار شدی؟
با شنیدن صدای بم چانیول دستاش از حرکت ایستادن!
"بهت تبریک میگم بکهیون به شکل فاکی طور توهم میزنی...اما این صدا واقعا واقعی به نظر میرسه"
با شک و دودلی دستاش پایین افتادن و با دیدن چانیول تو پیراهن و شلوار آلبالویی رنگ مخصوص خوابش ابروهاش بالا پرید!
_چانیولی ؟
"چنیوری اینو چطور بپوشم" صدای بکهیون تو ذهنش اکو انداخت و باعث شد برای چند ثانیه تو زدن حرفش مکث کنه و جملات رو کنار هم بچینه...کم کم ابروهاش به هم نزدیک شدن و در حالی که لیوان آبلیمو با عسلش رو گرفته بود داخل اتاق شد و لیوان رو سمت بکهیون گرفت.
_بهتره بخوریش...کمی گیجیت رو بهتر میکنه!
بکهیون چند لحظه با تعجب به لیوانی که به سمتش گرفته شده بود خیره شد و در آخر نالید.
_این چیه اول صبح؟
_اول صبح؟...ساعت 3 ظهره بکهیون!
ابروهای پسر کوچکتر چسبید پس کلش و تو جاش تقریبا نیم خیز شد.
_یعنی چی؟...مد...مدرسم!
ملحفه از روی پاهای لختش کنار رفته بود و جوری با اون چشمای گردش به چانیول خیره شده بود که انگار بحث مرگ و زندگی در میونه!
مرد بزرگتر به چشماش چرخی داد و لیوان رو روی میز گذاشت و در حالی که به سمت پسر کوچکتر خم شده بود و داشت ملحفه رو روی پاهای لخت و شیری رنگ بکهیون میکشید شونه ای بالا انداخت.
_چرا تعجب میکنی؟...اگه منم تا ساعت 2 شب تو خیابونا پرسه میزدم و در حد مرگ مینوشیدمم الان این موقع از خواب بیدار میشدم...(تو جاش صاف شد و لیوان رو از روی میز برداشت) اگه میخوای سردردت بدتر نشه پس بهتره این نوشیدنی رو بخوری بکهیون!
تیکه آخر حرفش رو با جدیت کامل گفت و پسر کوچکتر انگار که تو کمایی چیزی رفته باشه لیوان استوانه ای رو از دست چانیول گرفت و در حالی که لبش رو به لبه لیوان میچسبوند با خودش فکر کرد.
"من تا ساعت 2 شب بیرون بودم؟..صبر کن ببینم من مست بودم؟"
چانیول به چهره متفکر پاپی روی تخت خیره شد و نفس آسوده ای کشید...حداقل امیدوار بود که بکهیون چیزی یادش نمیاد اینطور خودش میتونست همه چیز رو فراموش کنه!
YOU ARE READING
My Daddy
FanfictionName: My daddy Writer: maya^^ ژانر:روزمره،اسمات،ددی کینک،فلاف،عاشقانه💖 کاپل:چانبک / کایسو / هونهان ❌کامل شده❌ بکهیون یه منحرف کوچولو🍓 بود و با سیاستش هر چیزی که دلش میخواست رو بدست میاورد! ولی وقتی هوس یا عشق در یک نگاه اتفاق میافته بک میتونه جلو...