my Daddy 28

6.9K 1.3K 506
                                    


وقتی که کای کنارش نشست انگار که از رویای طولانی مدتی بیدار شده باشه با گیجی به دوست پسرش که طبق محاسباتش الان باید با نامووک تو یه بار در حال لاس زدن می گذروند خیره شد

چند تا پلک گیج زد، حدس میزد خوابش برده و داره توهم میزنه...شاید برای همین انگشت اشارش رو به گونه برجسته کای زد و یهو چشماش گرد شد
"این زیادی واقعیه"
با خودش فکر کرد، برعکس خودش که هاج و واج مونده بود پسر تیره تر با بی حوصلگی تمام به حرکات کیونگسو نگاه میکرد!

واقعا اون چشم درشت احمق مخش تاب برداشته بود چون لحظه بعد تقریبا به سمت کای جستی زد و باعث شد پسر بیچاره از ترس تو جاش بپره و سریع دستش رو روی قلبش بذاره

_آه...هیچ معلوم هست چه مرگته؟

با عصبانیت توپید و وقتی لب های دی او برای خنده ای باز شدن اخماش بیشتر تو هم رفت...این رفتارا دقیقا چه کوفتی بودن؟

البته که کای نمیدونست کیونگسو حالا یقین پیدا کرده بود که تو رویا به سر نمیبره و از این موضوع در یک جایی از بدنش عروسیه، چون لعنت بهش!...فقط کای واقعی میتونست اینطور داد بزنه و اخم کنه.

وقتی که از واقعی بودن همه چیز اطمینان پیدا کرد کم کم خودش رو عقب کشید و روی تختش به حالت نیم خیز دراز کشید و ملحفش رو بغل کردو لحظه بعد با اخم بزرگی که رو پیشونیش بود بدون اینکه به کای نگاهی کنه پرسید
_بره چی اومدی اینجا؟

واو!...یه آدم چطور میتونست اینهمه سریع تغییر حالت بده؟
تکخندی زد و سری به نشونه تاسف تکون داد، انگار که یادش افتاده باشه اصلا برای چی اومده جزوه ای که تا اونموقع تو دستش بود رو تو بغل پسر کنارش پرت کرد و وقتی نگاه کنجکاو کیونگسو روی کلربوک تو بغلش نشست توضیح داد

_جزوه امروز استادا رو از نامووک گرفتم...تا هر وقت که دوست داشتی میتونی نگهش داری!

با لحن جنتلمنانه طوری گفت و وقتی چشمای براق دی او رو دید نیشخند مغرورانه ای زد و کمی خودش رو به سمت پسر ریزجثه کشوند

سر کیونگسو بالا اومد و با حیرت پرسید
_چطور...ازش گرفتی؟...جزوه هاش به جونش بستگی دارن!
کای بهش نزدیک تر شد و جزوه رو از بین دستای کیونگسو بیرون کشید و روی زمین انداخت
_کی اهمیت میده؟

جوری که انگار رو پسر ریز جثه خیمه زده باشه گفت و باعث شد کیونگسو مور مورش بشه...واقعا لحن کای جذاب بود و فاک!...میتونست هجوم خون به گونه هاش رو حس کنه

از اون فاصله کم به صورت کای خیره شد و وقتی حس کرد نگاه تشنه پسر برنزه روی لباش نشسته سریع ملحفش رو تا زیر چشماش بالا کشید.

شاید احساس خجالت میکرد ولی بیشتر از همه شرمنده بود...برای اولین بار کای به خاطرش کاری انجام داده بود و کیونگسو راجبش فکر بد کرده بود!

My DaddyWhere stories live. Discover now