my daddy prt29

6.7K 1.3K 311
                                    


بکهیون در برابر چشمای چانیول به پسر روبه روش چشمک زد
_تا بعد.
پسر نفسش رو بیرون داد و به سمت چانیول برگشت و بعد از ادای احترام مختصری به اون شیر زخمی سریع از دستشویی خارج شد.
چانیول قصد کشتن اون پسر رو داشت؟..مطمینا همین بود ولی وقتی چشمک بکهیون و حالت خونسردش رو دیده بود چی میتونست بگه؟
کرم از خود درخت بود!
بکهیون در حالی که به سمت روشویی برگشته بود از توی آینه نیم نگاهی به چانیول انداخت...اوه انگار واقعا عصبی بود!
همیشه از اینکه چانیول اینطور روش حساسیت نشون میداد لذت میبرد...هر چند از خودش یه احمق میساخت.

چانیول غرورش رو خورد کرده بود...هر بار با کلمات دلش رو شکونده بود، وقتی که بکهیون با ذوق بهش لبخند میزد چانیول اخماش رو تو هم میکشید و این باور رو به پسر جلوی آینه میداد که لبخند های اون مرد فقط برای دوست دخترشه.
_اون پسر کی بود؟
صدای جدی چانیول باعث شد از افکارش بیرون کشیده بشه.
چرخی به چشماش داد بازم سوالاتی که هیچ ربطی بهش نداشت رو پرسیده بود...واقعا معنی همخونه رو درک نمیکرد؟

دستاش رو شست و تا خشک کردنشون مرد عصبی رو منتظر گذاشت و در آخر جواب داد
_نمیشناختمش!
ابروهای چانیول بالا پرید
_یعنی چی؟
بکهیون با بی خیالی نگاهش رو از خودش گرفت و دستمال کاغذی رو توی سطل زباله انداخت و در برابر نگاه منتظر چانیول مختصر توضیح داد
_یعنی...یهو خواست باهام دوست شه فکر کنم!
خواست از سرویس بهداشتی خارج بشه که بازوش توسط چانیول گرفته شد و اون رو سر جای قبلیش برگردوند
_چرا یه غریبه باید با تو دوست بشه بکهیون؟
_لابد عاشقم شده؟
زدن این حرف در برابر چشمای عصبی چانیول زیادی شجاعت میخواست و بکهیون خب! اهمیت نمیداد
چانیول دستاش رو به کمر زد و پوزخند صدا دارش بلند شد
_همیشه اینهمه راحت راجبش حرف میزنی؟
با چشمایی که توش تمسخر موج میزد پرسید و وقتی بکهیون بهش نزدیک شد سعی کرد عقب نکشه
_میدونی چیه چانیولا؟...اینکه من روی بقیه تاثیر میذارم یه چیزی که با چشمات هم میتونی ببینی!
مرد بزرگتر نگاهش رو از چشمای کشیده روبه روش گرفت و سعی کرد به هر نقطه ای جز صورت بکهیون خیره بشه
_بهش افتخار کن...اینکه یه مرد تو رو بخواد واقعا احمقانس!
با حس انگشت بکهیون روی بازوش ناخواسته نگاهش به سمت پسری که حالا چشماش از شیطنت می‌درخشید کشیده شد
_میتونم حدس بزنم که الان داری جون میدی که منو بکوبونی به دیوار و لبام رو ببوسی!
ابروهای چانیول بالا پرید و لحظه بعد داد عصبیش کل سرویس بهداشتی رو گرفت
_دهنتو ببند!
پسر کوچکتر شونه ای بالا انداخت...انگار که از دیگه به داد زدن های چانیول عادت کرده باشه!
_اگه سری بعد راجب رابطه های من دخالت کنی این فکرم رو عملی میکنم...تو که خوشت نمیاد بهت بگم ددی؟ میاد؟
جوری حرفش رو با سردی تمام زد که استخوان های چانیول به لرز افتادن...این آدم روبه روش واقعا بکهیون بود؟
دستی لایه موهاش کشید و این سری وقتی پسر ریزجثه از کنارش رد شد جلوش رو نگرفت...واقعا باید چیکار میکرد؟...انگار باز به همه چی گند خورده بود

My DaddyDonde viven las historias. Descúbrelo ahora