part 41

858 166 144
                                    

+مگه نگفتی نگاهم نمی کنی

یونگی توجهی بهش نکرد و با انگشتش خالکوبی روی کمر جیمین رو نوازش کرد که جیمین هیسی از درد کشید و زانو هاش سست شد و کم مونده بود بیافته که یونگی سریع واکنش نشون داد و دستشو پشت کمر جیمین انداخت تا از افتادنش جلوگیری کنه

جیمین چشمای بستشو اروم باز کرد و صورت یونگی رو تو نزدیک ترین فاصله به صورتش دید

هردو لحظه ای در سکوت به چشمای هم خیره شده بودند که جیمین ناخوداگاه جیغ کوتاهی کشید که باعث ترس یونگی و از دست دادن تعادلش شد و در نتیجه هر دو پخش زمین شدن

جیمین چشماش رو از درد بست و خواست دهنشو برای ناله ای باز کنه که احساس کرد چیز مانع خارج شدن ناله اش و تکون دادن لب هاش میشه

یونگی که از صدای جیغ جیمین هول شده بود بعد از از دست دادن تعادلش همراه جیمین افتاد ولی هیچ قسمتی از بدنش درد نمی کرد و برخلافش تو جای گرم و نرمی فرود اومده بود

جیمین با درد چشماش رو باز کرد و اولین چیزی که دید لبهای یونگی روی لب های خودش بود چشمای گرد شده از تعجبش رو روی صورت یونگی بالا اورد و به چشمای بیخیال یونگی خیره شد و یونگی که تازه متوجه موقعیت شده بود از اون لب های نرم و پفی با اینکه بی مزه بودن ولی با این حال به طور عجیبی مزه توت فرنگی میدادن جدا شد و به چشمای متعجب و گرد شده جیمین پوزخندی زد و سرش رو نزدیک گوش جیمین برد و زمزمه وار گفت

_دفعه بعد بیشتر حواستو جمع کن بیبی

ازش فاصله گرفت با نیشخندی که حالا پررنگتر شده بود انگشت اشاره اش رو به نوک بینی کوچولو جیمین زد و از روش بلند شد و با صدای ارامی که مطمئنا نمی خواست به گوش جیمین برسه زیر لب غرغری کرد

_فااااک ... خوشمزه بودن

شاید با خودتون بگید یونگی چطور فهمید لبای جیمین خوشمزه ان اون که حتی بوسه کاملی نبود و فقط برخورد لب هاشون بود ولی اینو فراموش نکنید که اون مین یونگیه و روش های خودشو داره

یونگی بدون اینکه جیمین متوجه بشه با نوک زبونش لیسی به لب های جیمین زده بود

به طرف تخت دونفره هیونگاش حرکت کرد و خوشو روش پرت کرد و با قرار دادن بازوش زیر سرش به سقف متحرکی که انگار اسمون شبی پر ستاره رو به نمایش گذاشته بود خیره شد و دنبال درخشان ترین ستاره گشت

(* پ. ن : تو سریال هری پاتر اگه دقت کرده باشید سقفشون جادویی بود سقف اتاق نامجینم یه همچین چیزیه)

جیمین کمی تو همون حالت دراز کشیده روی زمین موند و بعد از درک اتفاقاتی که افتاده به سرعت از جاش بلند شد و بعد از برداشتن پیراهن سفیدش به سرعت خودشو به سرویس بهداشتی گوشه اتاق رسوند و بعد از بستن درش به در تکیه داد و سر خورد و روی زمین درحالی که زانوهاشو بغل کرده بود نشست

The legacy of immortalityWhere stories live. Discover now