اروم از حالت دراز کش بلند شد و روی تختش نشست چندساعتی میشد که از پدرش و جین هیونگش خبری نبود و کوک همچنان خواب بود و بکهیون چانیول برای انجام کاری پیش سوهو بودند
جیهوپ در حالی که دستش رو روی پیشونیش قرار داده بود خواب بود شاید اینشکلی به نظر میرسید که خوابه ولی بیدار بود
جیمین با خودش فکر می کرد چطور بقیه اینقدر می خوابن ؟ ولی خب جوابی برای سوالش نداشت
سرش رو برگردوند و به یونگی نگاه کرد که با اخم داشت کتابی رو مطالعه می کرد و گاهی هم چیزی توی دفتر کنارش یاداشت می کرد ... فکر نمی کرد یونگی شخصیت کتابخونی داشته باشه ولی به نظرش اینکارش خیلی جذاب بود دلش می خواست بدونه یونگی چی میخونه و تو اون دفتر چی مینویسه ولی جراتش رو نداشت و البته کمی هم خجالت می کشید حسابی حوصلش سر رفته بود و هیچ ایده ای نداشت چیکار باید انجام بده پس کلاس هاشون کی شروع میشد پوفی کرد و تصمیم گرفت دفترش رو برداره و چندتا طرح بکشه
اروم لای چشماش رو باز کرد وگردنش رو کمی خم کرد هنوز گیج و منگ از خواب بود ولی با دردی که تو گردنش پیچید ناخواسته ناله ای از دهنش خارج شد که توجه تهیونگی که با جدیت بهش زل زده بود به خودش جلب کرد
دستش رو روی گردنش گذاشت و بلند شد و با قدم های سست به طرف حموم حرکت کرد به محض رسیدن جلوی اینه نگاهی به گردنش انداخت و با دیدن زخم خیلی بزرگ روی گردنش هین بلندی کشید با صدای بلند و حرصی پشت سر هم به تهیونگ فحش میداد که این بلا رو سر گردن بیچارش اورده لحظه ای با خودش فکر کرد
_ یعنی هر بار این بلا رو سر جیمین میاوردم اونم اینقدر درد میکشید ؟ ....
دستش رو روی زخم گردنش کشید و بخاطر دردش صورتش تو هم شد
_یعنی اونم هر بار با دیدن زخمش ....
+منظورت از هر بار چیه؟
با شنیدن صدای اشنایی با ترس بالا پرید و به سمت صدا برگشت و با دیدن تهیونگی که دست به سینه و با ابروهای بالا رفته درحالی که به دیوار تکیه داده بهش زل زده شوکه شد و با تته پته چند کلمه گفت ولی اونقدر بهم ریخته حرف زد که تهیونگ هیچ چیزی متوجه نشد صداش رو صاف کرد و با اخم ساختگی به تهیونگ زل زد
_داشتم مسبب این زخم رو مورد عنات قرار میدادم
تهیونگ پوزخندی زد و با قدم های ارومی به طرفش حرکت کرد و درست تو یک قدمیش متوقف شد و در حالی که به چشمای کوک زل زده بود انگشت اشاره اش رو روی گردن جونگ کوک درست جایی که زخمی شده بود یا عبارتی خودش زخمش کرده بود کشید
_ولی جواب سوالم این نبود
صورت جونگ کوک از درد کمی که تو اون قسمت احساس کرد تو هم شد ولی سعی کرد زیاد از خودش ضعف نشون نده یک قدم عقب رفت و از تهیونگ فاصله گرفت از این حرکت جونگ کوک پوزخند محوی رو لباش نقش بست
![](https://img.wattpad.com/cover/229481193-288-k470123.jpg)
YOU ARE READING
The legacy of immortality
Fanfictionداستان در مورد سرنوشت چند پسره که به هم گره خورده سرنوشتی که هیچ کس نمی دونه چه چیزی براشون رقم زده مرگ و زندگی به دست سرنوشته ولی فقط یه نفر ، یه نفر توانایی تغییر این سرنوشت و داره... فقط تا همین حد می تونم بگم چون اگه بیشتر بگم اسپویل میشه پس لط...