part 30

1K 239 70
                                    

ووت و کامنت فراموش نشه💜💜💜💜

جیمین به اطراف نگاه کرد هیچکس تو اتاق نبود جز یونگی که رو تختش خواب بود از نظرش عجیب ترین عوض گروهشون یونگی بود چرا که هیچ اطلاعاتی در موردش نداشت بیخیال فکر کردن به یونگی و بقیه شد و تصمیم گرفت چند ساعتی بخوابه

راه طولانی که طی کرده بود و بعد اون حرف های نامجون واقعا خستش کرده بود

رو تختش دراز کشید و چند ثانیه بعد از بستن چشماش به خواب عمیقی فرو رفت

چند ساعتی میشد بچه ها برگشته بودن و با سروصدایی که ایجاد کرده بودند باعث بیدار شدن یونگی بداخلاق از خواب شده بودن حالا یونگی لبه پنجره نشسته بود و در حالی که یکی از پاهاش دراز و پای دیگش رو به طرف شکمش جمع کرده و ساعد دستشو روش قرار داده بود و سرش رو به دیوار تکیه داده و چشماش رو بسته بود

تهیونگ رو صندلی هایی که کنار تخت ها قرار داشت نشسته و هر از گاهی به تیکه های جونگ کوک اخم می کرد

جیهوپ مشغول وارسی و امن بودن تختش بود از اونجایی که جونگ کوک چند ساعت قبل و سر اینکه تخت پایین و برداره سرش غر زده بود و در اخر موفق شده بود طبقه پایین و از ان خودش کنه و جیهوپ به ناچار تخت بالا رو برداشت ولی بیشتر ترسش سر این بود که موقع خواب از اون بالا پرت نشه پایین

چانیول رو زمین نشسته و مشغول نوشتن  چیزی تو کتاب ها و کاغذ هایی بود که دور و اطرافش پخش بودن (پ.ن:اخر هم نفهمیدیم چی می نویسه😂)

و بکهیون؟! ... اره بکهیون یعنی منبع تمام سرو صدا های اتاق مشغول درست کردن قهوه فوری برا خودش و جونگ کوک با بیشترین صدایی که می تونست تولید کنه بود

جونگ کوک و بکهیون طی چند ساعت قبل با هم دوست شده بودند چون جفتشون پایه کرم ریختن و شلوغ بازی بودن راحت با هم جور شدن و بکهیون به این فکر می کرد که اونقدر که جونگ کوک پایه شلوغ بازیه جیهوپ نقطه مقابلشه

یونگی کلافه از این همه سر و صدای ایجاد شده توسط بکهیون غرید

_ یه نفر اینجا خوابیده

ولی هیچکس به حرفش توجهی نکرد

جیمین که تا حالا خواب بود با وجود این همه سر و صدا بیدار نشده بود با فریاد یونگی از اون جایی که بالا سر جیمین لبه پنجره نشسته بود از خواب پرید و با چشم های گرد شده و موهای بهم ریخته سرجاش نشست و با گنگی به اطراف نگاه کرد تا موقعیتشو بررسی کنه

سکوتی کل اتاق و گرفته بود که با خنده بکهیون شکسته شد بکهیون بین خنده هاش گفت

×وای جیمین قیافت خیلی بانمک شده

جیمین درحالی که با یه دستش روی قلبش رو که دیوانه وار به سینش می کوبید ماساژ میداد چشمی چرخوند و بلند شد و به طرف حموم گوشه اتاق حرکت کرد و بلند و با صدای گرفته از خواب در حالی که هنوز هم لود نشده بود اعلام کرد

The legacy of immortalityWhere stories live. Discover now