part 56

864 162 109
                                    

با ووت و کامنت هاتون خوشحالم می کنید🥺😍❤

-قربان کی دستورتون رو اجرا کنیم

مرد سیاه پوش قد بلند و هیکلی در حالی که سرش به نشانه احترام پایین بود گفت و منتظر جواب اربابش موند

مرد خنده ای سر داد و در حالی که دستش رو نوازش وار روی سر گرگ مشکی رنگش می کشید گفت

+هومممم ...

مکثی کرد و به زن مو مشکی کنارش خیره شد و رو به اون ادامه داد

+لیااا ... ما که ادمای بدی نیستیم

خنده ای کرد و گفت

+اموزششون کی تموم میشه ؟ مطمئنم اون کیم عوضی چشم ازشون بر نمیداره ...حرف بزن

-درسته ارباب ... کیم نامجون مراقبشونه و... اموزششون یک ماه دیگه به پایان میرسه

+بسیار خب فعلا هیچ کاری انجام ندید

و مرد سیاه پوش رو مرخص کرد هنوز هم چهره اش رو پوشانده بود حتی لیا دخترش هم تا به حال چهره پدرش رو ندیده بود

لیا که با شنیدن اسم نامجون گوشاش تیز شده بود با کنجکاوی پرسید

_گفتین نامجون ... نقشه اتون چیه ؟

+هوممم چیز مهمی نیست برای برگردوندن چهره ام نیاز به یکی از شاگردای مدرسه دارم ... یکی که خون اصیل خوناشام ها تو رگهاشه

گفت و از اتاق خارج شد و لیا یی که غرق افکارش بود رو تنها گذاشت

_کسی که خون اصیل داره و از گروه نامجون هم هست ...

بی اختیار تو اتاق قدم زد ولی با درخشیدن اسمی در ذهنش از حرکت ایستاد و زیر لب زمزمه کرد

_جی..می..ن

لبخند خبیسی به چهرش اومد و با خوشحالی کف دست هاش رو به هم کوبید

_بالاخره می تونم از شرت خلاص شم ....

♡♡♡♡♡

_اوفففف ... بهتر نیست هر چه سریعتر در و باز کنم ... شاید داره بلایی سرش میاره

یونگی با اخم دستش رو جلو دهن جیهوپ گرفت زمزمه وار گفت

+میشه دو دقیقه خفه خون بگیری ببینم قراره چه گهی بخوریم

جیهوپ از لحن اخموی یونگی کمی شکه شد و دستش رو از لبهاش فاصله داد و اروم لب زد

_اصلن به درک ... تیشششش ... تو کی باشی که برام تعیین تکلیف کنی دلم می خواد تا اخر عمرم حرف بزن...

با لگد محکمی که نثار پاش شد نفسش رفت و از درد زیاد ساق پاش چهرش قرمز شد و در حالی که با یکی از دستاش ساق پاش رو ماساژ میداد زیر لب فحش های نامفهومی نثار پسر بداخلاق و اخموی روبه روش میکرد

The legacy of immortalityWhere stories live. Discover now