part 42

822 165 118
                                    

_بک ... ت...تو چه غلطی میکنیییی؟

بکهیون با ترس و استرس از چانیول فاصله گرفت و با چشمای اشکی که فاصله ای تا ریزش اشکاش نداشت به چهره ی عصبانی برادرش خیره شد و با من و من توضیح داد

×ته..تهیونگ ... بزار توضیح ... بدم ...م..

جونگ کوک که همراه تهیونگ شاهد این صحنه بود با چشمای گرد به چانیول و بکهیون نگاه میکرد البته رابطه داشتن بکهیون و چانیول زیاد براش عجیب نبود بیشتر عصبانیت تهیونگ باعث تعجبش شده بود
تهیونگ با لحن سردی حرف بکهیون رو قطع کرد و گفت

_چرا ازم مخفیش کردی ؟

بدون منتظر موندن برای جواب سوالش دست جونگ کوک رو گرفت و از اون دو دور شد حتی متوجه نشده بود که دست های جونگ کوک رو تو دستش گرفته و دنبال خودش می کشونتش از دست بک ناراحت و عصبانی بود چرا رابطشو تا الان ازش پنهون کرده فکر میکرد اونا فقط دوستن ولی نبودن .... دوست داشت وقتی اروم شد باهاش حرف بزنه ... قلبش شکسته بود از اینکه برادرش ذره ای بهش اعتماد نداره و این موضوع رو ازش مخفی کرده

با قدم های بلند به طرف حیاط بزرگ مدرسه حرکت می کرد و جالب اینجا بود که هیچ صدایی از جونگ کوک به نشانه اعتراض خارج نمیشد

جونگ کوک مات و مبهوت به ترکیب دست خودش و تهیونگ نگاه میکرد عجیب بود ولی ... به نظرش دوست داشتنی میومد ... با ایستادن تهیونگ جونگ کوک هم به تبعیت از اون ایستاد

تهیونگ بدون ول کردن دست جونگ کوک زیر درختی که گوشه حیاط مدرسه قرار داشت نشست و با کشیدن دست جونگ کوک اون رو هم وادار به نشستن کنارش کرد

هر دو به قسمتی از تنه بزرگ درخت تکیه داده بودن و در سکوت به ابر ها نگاه میکردن زیر سایه درخت بودن پس هیچ انرژی از دست نمی دادن سکوتی که برقرار بود ارامش بخش بود و هر کدوم از اونها به موضوعی فکر می کردن این سکوت با صدای جونگ کوک شکست

_ناراحتی ؟

تهیونگ سرش رو هم به درخت تکیه داد و چشماشو بست و با صدای ارومی گفت

+برات مهمه ؟

جونگ کوک از جواب تهیونگ یکه خورد و تو ذهنش دنبال جواب مناسبی می گشت براش مهم بود ؟... معلومه که ... نمی دونست ... ولی این رو خوب می دونست که دوست نداره تهیونگ رو ناراحت ببینه برخلاف میلش با بی خیالی گفت

_معلومه که نه ... فقط ..‌. هیچی بیخیال

+حرفتو بزن

_گفتم که بیخیال ... چقدر می خوایی ناراحت باش جلوتو نمی گیرم

باز سکوتی بینشون برقرار بود با این تفاوت این سکوت برای هر دو ازار دهنده بود

+برادراتو دوست داری ؟

The legacy of immortalityWaar verhalen tot leven komen. Ontdek het nu