part 4

1.5K 347 173
                                    

جیمین از پله ها به طرف پایین حرکت می کرد می تونست صدای چاپلوسانه هوپی و جونگ کوک و بشنوه از این همه چاپلوسی صورتشو تو هم کرد

دیگه به طبقه پایین رسیده بود که پدرش صداش زد

_اوه جیمینی

جیمین که اشک تو چشماش جمع شده بود به طرف پدرش حرکت کرد
مطمئن بود هیچ کس پدرشو بعد از مادرش به اندازه جیمین دوست نداشت با صدای شکسته و بغض داری پدرشو بغل کرد و گفت

+بابا دلم برات تنگ شده بود

پدرش هم متقابلا اونو محکم تو اغوشش کشید و گفت

_منم دلم برات تنگ شده بود جیمینی من

وخم شد و پیشونی پسر کوچیکشو بوسید

هوپی و جونگ کوک رو هم خیلی دوست داشت ولی جیمین اونو یاد اورورا (مادر جیمین) می انداخت

چشما و زیباییشو از مادرش به ارث برده بود چشمای جیمین یه جورای خاصی جادویی بود

کمی بیشتر جیمین و تو اغوشش نگه داشت که این باعث اعتراض لیا شد

*لیا:نامجووون عزیزم حتما گرسنه هستی گفتم میز غذا رو بچینن

لیا با عشوه چندشی گفت که باعث حرص خوردن بیشتر نامجون شد از لیا متنفر بود اون باعث مرگ اورورا شده بود و خوشحال بود که بعد از گذشت این همه سال می تونست همه چیز رو با لیا تموم کنه و گفت
_تمومش کن من برنگشتم با تو هم صحبت بشم اومدم پسرامو ببینم می دونی که ...

خب تقریبا همه حتی پسرا از رابطه بد لیا و نامجون خبر داشتن و جیمین ته دلش به بقیه حرف پدرش امیدوار بود

نامجون نیشخندی به صورت تو هم رفته لیا زد و باقی جملشو ادامه داد
_دیگه اونا ۱۸ سالشون شده و این یعنی قرار دادمون تمومه

با نفرت حرف هاشو تو صورت زن کوبید و برگشت سمت پسرا ولی کوک دهن به اعتراض باز کرد

-ولی پدر نمی تونی همه چیزو با مادر این شکلی تموم کنی

_بسته کوک خودتم خوب از همه چیز خبر داری ما قرارمون این بود

-اما..هوپی تو یه چیز بگو

ولی جیهوپ شونه ای بالا انداخت و خودشو عقب کشید که این باعث تعجب همشون شد

جیمین با چشم هایی گرد به هوپی زل زده بود همش با خودش می گفت امکان نداره که با هوپی چشم تو چشم شد

هوپی بهش پوزخندی زد به معنای این که ذهنتو خوندم

جیمین لعنتی به خودش فرستاد و سرشو برگردوند به طرف دیگه اینبار نامجون با فریاد گفت
_کوک گفتم بسته...تو که قرار نیست ببینیش

کوک که انگار اب یخ رو سرش ریخته باشن حقیقتی که فراموش کرده بود به یاد اورد

اون بعد رفتن به مدرسه نمی تونست خانوادشو ببینه تا زمانی که فارغ التحصیل بشه پس سرشو پایین انداخت و با لحن ارومی و ناراحتی گفت
_باشه ...معذرت می خوام

کوک ناراحت بود نه برا این که قرار بود پدرو مادرش جدا بشن و نه برای اینکه قرار نبود دیگه مادرشو ببینه از این ناراحت بود که این اولین باری بود که پدرش سرش داد کشیده بود

نامجون به خاطر اینکه یه لحظه کنترلشو از دست داده بود لعنتی به خودش فرستاد و یه دستشو به کمرش زد و با دست دیگش موهایی که رو پیشونیش ریخته بود رو به عقب فرستاد

لیا با لبخندی که انگار به یه ورشم نبود جلو اومد و برگه ای جلو نامجون گرفت

*لیا:چرا فکر کردی من علاقه خاصی به ادامه دادن باتو دارم ...بیا اینا برگه طلاقه من امضا کردم فقط امضای تو مونده

وبعد رو به جیمین کرد و با حالت چندشی گفت

*لیا:چرا فکر می کنی تحمل این ادمیزاد برام راحته بیخیال فقط امضاش کن

لیا از درون شکسته بود ولی برای اینکه همچنان پیروز میدان باشه از اون برگه ها رونمایی کرده بود

ولی این وسط جونگ کوک احساس پوچی می کرد پس با یه نگاه پر از نفرت به مادرش به طرف پله ها حرکت کرد وبه اتاقش پناه برد

*لیا :کوکی پسرم

جیمین که از جو متشنج به وجود اومده بیزار بود عین یه گربه لوس از بازوی پدرش اویزون شد و با چشمای پاپی مانندش به پدرش زل زد

نامجون با دیدن رفتار کیوت پسرش طاغت نیاورد و لبخندی زدو مو های جیمینو به هم ریخت و جیمین لبخندی که چشماشو هلالی می کرد زد و گفت

+نمی خوایی لباستو عوض کنی ؟

نامجون لبخندی زد و گفت

_چرا ولی اول باید برم از دل یه خرگوش کوچولو لوس دربیارم بعد، شما برید منم با کوک میام با هم یه چیزی بخوریم

جیمین لبخندی زد و از پدرش جدا شد و نامجون به طرف پله ها وبعد به طرف اتاق کوک حرکت کرد

جیمین همون طور که رفتن پدرشو با خنده دنبال می کرد برگشت و وقتی دید اثری از بانو لیا نیست و رفته خواست بره به طرف اشپزخونه که ....
.
.
.
.
.
.
واییی انقدر حال می کنم وقتی تو جای حساس تموم می کنم (خنده شیطانی)😂😂😂
ورود باحال نامجونو تبریک می گم ؟
دقت کنید که اینا خوناشام هستن پس سنشون ممکنه خیلی زیاد باشه گفتم که بدونید
راستی یه سوال دوست دارید همین شکلی پارت ها بلند باشه یا کوتاه؟🤔🤔
می خوام همه اعضا که اومدن یه پارت معرفی کاراکترا همراه با عکسشون بزارم😎😎
این پارت چطور بود؟
می دونین که ووت و کامنت یادتون نره بابا من با اونا زندگی می کنم 😂😂چرا می خونیید ولی ووت نمی دید اخه انقدر انگشت کردن اون ستاره بدبخت سخته
چی بگم به شما ها اخه حالا هر چی ولی من چندتا ریدر دارم فوق العاده هستن هم ووت می دن هم کامنت می زارن هم من خیلی دوسشون دارم😂😂
خلاصه ازتون گله داشتم
ولی از اون جایی که این گوگولی عشق منه شما ووتم ندین و سایلنت ریدرم باشین من اپ می کنم چون خیلی دوسش دارن دلتون بسوزه😂😂
و در نهایت ممنون که وقت می زارید و فیکمو می خونید بوس رو لوپتون😘😘😘

The legacy of immortalityWhere stories live. Discover now