part 15

1.1K 266 122
                                    


ووت و کامنت فراموش نشه لاولیا💜💜💜💜


جونگ کوک چندی سکوت کرد و بعد گفت

_ما باید...

جونگ کوک چند لحظه سکوت کرد که هوپی بی حوصله بلند شد و نشست و پرسید

×ما باید چی ؟

کوکی خنده شیطنت امیزی زد و گفت

×ما نباید بزاریم کسی باهاش دوست شه

جیهوپ نوچی کرد و با انگشت اشاره به پیشونی جونگ کوک ضربه ای زد و به روی تخت هل داد و گفت

_بچگانه تر از این فکر چیزی تو چنته نداشتی ... درضمن کی دلش می خواد باهاش دوست شه ... به نظرم باید بهش بی محلی کنیم و هیچکس ندونه اون برادر ماست

بعد تموم شدن حرفش در اتاق به صدا در اومد که با اجازه کوک فرد پشت در داخل شد

جیمین با نگاه بی حسی لباس های توی دستشو روی تخت گذاشت

جیهوپ و جونگ کوک از این رفتار جیمین تعجب کردن خیلی ساکت شده بود علاوه بر اون چیزه دیگه ای توجه جیهوپ رو جلب کرد

با تردید جیمین رو که به طرف در حرکت می کرد صدا کرد

×جیمین ؟

جیمین با تعجب به سمت جیهوپ برگشت و سوالی نگاهش کرد که ادامه حرفشو بزنه حالت تهوع داشت شاید به خاطر گشنگیش بود تا اونجایی که یادش میاد  اخرین باری که چیزی وارد معدش کرده دیشب بود خب به هرحال براش مهم نبود شب تو مهمونی چیزی می خورد دیگه

×چرا رنگت پریده ؟

با این حرف جیهوپ توجه جونگ کوک هم به صورت رنگ پریده جیمین جلب شد و گفت

-ت..تو حالت خوبه ؟

جیمین سری تکون داد و زمزمه وار گفت

+مگه براتون مهمه؟(بیمرم براششش عرررررر)

درواقع این سوالو نپرسیده بود که جوابشو بدنو اون می دونست اون دوتا ازش متنفرن پس رو شو برگردوند تا بره

×نه برامون مهم نیست ... می خواستیم زمان مرگتو بدونیم

جیهوپ این حرفو از ته دل نزد درسته اون از جیمین خوشش نمیومد ولی نمی تونست روزی این خونه رو بدون اون پسر شیطون و لوس تصور کنه از حرف خودش اخمی بین ابرو هاش نشست

نمی دونست که این حرفش چقدر دله جیمین و شکست

جیمین حتی متوجه نشد چطور صورتش با اون حرف خیس شد یعنی اینقدر ازش متنفر بودن که نبودنشو ترجیح می دادن با صدای گرفته ای پوزخندی زد و گفت

+پدر گفت تا نیم ساعت دیگه اماده شید

و رفت

هردو اونها تو شک به رفتن جیمین نگاه کردن سابقه نداشت جیمین بدون حاضر جوابی بذاره بره

The legacy of immortalityWhere stories live. Discover now