part 21

1.1K 265 151
                                    

شرط اپ :ووتا ۷۰ تا (بعد دوهفته شرط اپ و برمیدارم )💜💜💜💜

♡♡♡♡♡♡♡

جیهوپ به اطراف نگاه می کرد که پسری با شونش برخورد کرد و به عقب پرت شد

برگشت تا به کسی که باهاش برخورد کرده بتوپه با دیدن پسر که عین طلبکارها بهش خیره شده بود چشمی چرخوند که پسر با پوزخند گفت

-نمی خوایی معذرت خواهی کنی

جیهوپ از لحن طلبکار پسر به جوش اومده بود با اخم گفت

×اولا که تو با من برخورد کردی و...

جونگ کوک با فریاد بین حرف جیهوپ پرید و با صدای بلندی گفت

×هوپی هیونگ ... هیونگ یه کوپه خالی پیدا کردیم بهتره زودتر بریم تا پر نشده

جیهوپ خواست قبل جونگکوک جواب پسرو بده که پسر پیش دستی کردو گفت

-هوبی کوچولو منتظرتن

گفت و با پوزخند از کنارش رد شد و وارد کوپه بغلی کوپه ای که جونگ کوک نشون داده بود شد

جیهوپ اون قدری از دست پسر- حالا که بیشتر دقت می کرد چشمای اون پسر خیلی...شبیه گربه بود؟!- اعصبانی بود کم مونده بود مشتی تو دهن جونگ کوک که خیلی غر می زد بزنه ولی جلوی خودشو گرفت و سعی کرد ارامششو حفظ کنه و به دنبال کوک وارد کوپه ای که تنها جیمین درش قرار داشت شد

جیمین اروم کنار پنجره نشسته بود و به نوک کفشاش که با زمین فاصله کمی داشت و رو هوا معلق بود خیره شده بود و هر از گاهی با انگشتای کوچولوش بازی می کرد و زیر لب چیزهای نامفهومی زمزمه می کرد

جیهوپ سری از روی تاسف برای جیمین تکون داد اون خیلی ضعیف به نظر می رسید و به این فکر می کرد که چطور قراره تو مدرسه دوام بیاره اصلا کسی حاضر به دوستی باهاش می شد

پوفی کشید و اصلا خوشحال نبود که جیمینم قراره باهاشون بیاد و امیدوار بود تو گروه های مختلفی بیافتن اصلا صبر کن جیمین که انسانه پس تو کدوم گروه قرار میگیره شونه ای بالا انداخت براش اصلا مهم نبود

شونه ای بال انداخت و تصمیم گرفت تا وقتی می رسن کمی بخوابه تا سرحال تر باشه

حدود نیم ساعت بود که قطار حرکت کرده بود و جیهوپ با دهن باز خوابیده بود و جیمین به این فکر می کرد که تمام ابهت ترسناک بودنش رو با این شکلی خوابیدن زیر سوال برده با این فکر خنده ریزی کرد

جونگ کوک هم مشغول مطالعه کتاب قطورش بود و طوری تو کتاب غرق شده بود که انگار چیزی جز خودش و کتاب وجود نداره

از بیرون کوپه هم هیچ صدایی نمیومد و انگار هر کدوم از بچه ها تو کوپه خودشون ساکت نشسته بودن

جیمین حوصلش خیلی سر رفته بود و هیچ کاری برای انجام دادن نداشت پس تصمیم گرفت کمی بخوابه

The legacy of immortalityWhere stories live. Discover now