هر هفته یک پارت اپ میشه
شرط اپ هفته بعد : ۵۰ کامنت در مورد داستانیک هفته بعد :
خسته و کوفته با سر و صدای جین چشماش رو به سختی از هم فاصله داد و اهی کشید کل بدنش از تمرین دیشب کوفته شده بود و به این فکر میکرد که امروز اصلا نای حرکت کردن نداره خواست چشماش رو ببنده کمی بیشتر بخوابه که پتو از روش کشیده شد و با اعتراض چشم هاش رو باز کرد و زیر لب غرغری کرد
_هی هی بلند شو پرنس قبل مبارزه اصلی کمی تمرین کنیم
یونگی گفت و دست جیمین رو کشید تا بلند شه
جیمین در حالی که دستش توسط یونگی کشیده میشد با چشمای بسته و موهای ژولیده از خواب باز غرغری کرد_بزار فقط ۵ دقیقه بیشتر بخوابم
و با همون حالت نیمه نشسته و چشمای بسته لب هاش رو به طرز کیوتی غنچه و خواهش کرد
یونگی زیر لب به درخواستش خندید و نوچی کرد-من که می دونم ۵ دقیقه بیشتر خوابیدن قانعت نمیکنه ...
لبخندش رو خورد و اینبار جدی تر لب زد
-زود باش هیکلتو تکون بده مرد ...نیم ساعت دیگه زمان مبارزست اونوقت باید اش و لاشتو جمع کنم
بار دیگه دست جیمین و کشید ولی اینبار مقاومتی از طرفش ندید ولی همچنان چشمای جیمین بسته بود با کلافگی سری تکون داد و با قرار دادن دستش پشت کمر پسر ریز جسه تر به سمت دستشویی هل داد ولی همچنان جیمین با سماجت چشم هاش رو باز نمی کرد پس یونگی با همون حالت زیر دوش قرارش داد و خیلی ناگهانی سرد ترین درجه دوش اب رو باز کرد که باعث از جا پریدن جیمین شد
جیمین با هیکلی که خیس بود و میلرزید
و چشمای گرد از تعجب به یونگی نگاه کرد و گفت-عوضی
یونگی اخمی کرد و با پوزخندی گوشه لبش گفت
-حقت بود
و پشت کرد و به طرف در حرکت کرد و در همون حین گفت
-دست و صورتتو بشور لباستو عوض کن بیا نمی خواد حموم کنی
در و پشت سرش بست و فحش های جیمین رو که خطاب به خودش بود نشنید
-مردیکه مزخرف
چرخید و با لرزش خفیفی که از سرما داشت سریع کار هاش رو کرد و خارج شد و به سمت کمدش رفت و خیره به لباس هاش به این فکر می کرد که چی بپوشه از اونجایی که هنوز زمستان بود هوا سرد بود ولی کی اهمیت میداد اون قرار بود تحرک بدنی بالایی داشته باشه و گرم شه
پس شونه ای بالا انداخت و ست شلوار و هودی مشکی بدون کلاه نازکی (*پ.ن:بفهمین دیگه منظورمو اسم لباسو یادم نیومد🤣) به تن کرد وبا هشدار یونگی مبنی بر اینکه دیره بیخیال خشک کردن موهاش شد و با عجله به سمت در خوابگاه حرکت کرد و با یونگی همراه شد
![](https://img.wattpad.com/cover/229481193-288-k470123.jpg)
YOU ARE READING
The legacy of immortality
Fanfictionداستان در مورد سرنوشت چند پسره که به هم گره خورده سرنوشتی که هیچ کس نمی دونه چه چیزی براشون رقم زده مرگ و زندگی به دست سرنوشته ولی فقط یه نفر ، یه نفر توانایی تغییر این سرنوشت و داره... فقط تا همین حد می تونم بگم چون اگه بیشتر بگم اسپویل میشه پس لط...